**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

از چهارشنبه تا یکشنبه ( قبل از سفر )

چهارشنبه زنگ زدم حال مادر همسری رو بپرسم گفت شب شام بیاین خونمون و سریع قطع کرد ...  نذاشت حتی نظر همسری رو بپرسم ... بنابراین از خدا خواسته با همسری رفتیم خونه مادر شوهر اینا  آخه تا دیر وقتم شرکت بودم واز شام خبری نبود ... کلی خوشحال بودم که فرداش شرکت نمیرم ... با خیال راحتم تا ساعت 12 اونجا بودیم و بعد از سریال فاصله ها راهی خونمون شدیم .

 پنجشنبه من موندم خونه که به کارام برسم ... کلی آشپزخونه تکونی کردم ... داخل یخچالو کامل ریختم بیرونو تمیز کردم همه قفسه هاشم شستم ... خیلی سخته این یخچال تمیز کردن اما نتیجش خیلی دلچسبه ... اصلا انگار یخچال تمیز به روی آدم لبخند میزنه ...نگین دختره خول شده ها ...

 بعدشم کلی رو کابینتارو تمیز کردمو هی وسایلو جابجا کردم تا مثلا یه کم تغییر بدم اما نشد که نشد ... انگار وسایل در بهترین حالت چیده شده و نمیشه تغییرشون داد ... یه عالمه هم رو یخچالی و تیکه های رو وسایل برقیمو شستم ... نمیدونم چرا دلم نمیاد سرویس آشپزخونه و تیکه های رو لوازم برقیشو جم کنم با وجودی که رنگشون روشنه و زود کثیف میشن ... انگار اونان که آشپزخونمونو مثل آشپزخونه تازه عروس نگه میداره  ... بعد از رسیدن به آشپزخونه نوبت رسیدن به خودم شد ... سی دی ایروبیک گذاشتمو یه ساعتی ورزش کردم کلیم ماسک و روغن زیتونو ...  بعدم یه عالمه  اپیل.یدی کاری ... خلاصه که کلی روز مفیدی بود  ... عصرم با همسری یه سر رفتیم بیرون خیابون اصلی محلمون یه گشتی زدیمو چند تا رو بالشتی خوشگل واسه خودمو مامانم خریدم ... برگشتیم خونه و شامو خوردیمو سریالامونو دیدیم و خوابیدیم .

جمعه صبح هم تا ساعت11خوابیدیم ... وقتی بیدار شدیم  دیگه صبحانه نخوردیم آخه نزدیک لنگ ظهر بود و من دلم ناهار میخواست ...  فقط یه چای دم کردم خوریم ... واسه ناهارمونم کتلت خوشمزه با برنج پزوندم و یه عالمه خوردیم ... وبعد از ناهار بازم تمیز کاری خونه... عصرشم رفتیم خرید از فروشگاه رفاه ...

شنبه هم صبح همسری رفت شرکت منم افتادم به جوون پرده اتاق خوابو زیر پرده آشپزخونه با جاروی و گردگیری اساسی پذیرائی و اتاق خواب ... یه دنیام لباس شستمو اتو کردم واسه یکشنبه که قرار بود بریم سفر ...  بعدم که همسری اومد پردها رو اتو کردم همسری نصبشون کرد انگار یه بار سنگین از رو دوشم برداشته شد این شستن و نصب پرده اتاق خواب واسم شده بود شکستن شاخ غوول آخه تا حالا از این کارای خیلی سخت خونه داری نکرده بودم ... برای عید فقط زیر پردها رو شسته بودم ... واسه شاممون هم ساندویچ مرغ خوشمزه درست کردم ... بعدم با همسری رفتیم واسه خرید میوه و تخمه تو سفرمون ... وقتیم  برگشتیم همسری عزیزم داشت شیشه های آشپز خونه رو مات میکرد تا دید نداشته باشه ... قربونش برم که فقط  منتظر حرف از دهن آدم در بیاد ... آخه به همسری گفته بودم دوست دارم تو روز نور بیرون بیفته تو آشپزخونه ، حیف این روزای پر نور که آدم بزاردشون پشت پرده و نبینه روزای قشنگ خدا رو ... که دیدم عصر که اومد خونه چسب مات کننده گرفته تا زودتر عملیش کنه ... هر چیم میگفتم بزار بریم سفر بیایم بعد گوش نمیداد ... خیلی نگرانش بودم کلی زحمت داشت صبح زودم راهی بودیمو کلی باید  رانندگی میکرد ... دستت درد نکنه همسری عزیزم ...

تا ساعت 2 بیدار بودم دوش گرفتم و موهامو سشوار کشیدم  ... لباسامواتو کردم ... چمدوون و ظرف و ظروف و فلاکس و کلمن و ... مثلا میخواستم یه کتلتی کوکوئی بپزم که اصلا وقت نشد و مامانم زحمتشو کشید منم فقط کالباس و نوشابه و یه عالمه میوه شستمو گذاشتم که ببریم تو راه بخوریم ... و دیگه غش کردم از خستگی .

نظرات 9 + ارسال نظر
بانوی شرقی شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:34 http://gheddis.blogsky.com

سلام
ایشالا در امور خانهداری موفق باشی و به موفقیتهای روزافزون برسی!

ممنون

مریم شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:04

وای خدانکنه غش کنی بهار جونی.خونه تکونیت مبارک خسته نباشی.بهار جونی من دوست داره خونم تاریک باشه و بعضی وقتا ژنجره باز بشه و ژرده ها کنار بره تا هوای خونه تازه بشه.بهار من که وبلاگ ندارم میگم یه کارت اسمس دارم اگه شمارشو بهت بدم رمزت رو واسم میفرستی اخه خیلی دوس دارم خونتو ببینم.اگرم دوس نداشتی اصلا رودربایستی نکن بگو نه باشه گلم.

شمارتو بزار باهمون عدد خودت همینجا رمزو بهت میگم ... با اضافه و کم کردن اعداد
اصلا میخوای واست وبلاگ درست کنم ؟؟؟

چرا وبلاگ نمیزنی ؟؟؟

شماره دومت از سمت راست عدد اول رمزه
شماره پنجمت از سمت راست عدد دومه رمزه
از شماره پنجمت یکی کم کن میشه عدد سوم رمز
از شماره پنجمت سه تا کم کنی میشه عدد چهارم رمز
به شماره پنجمت عدد دو رو اضافه کن میشه عدد آخر رمزم

یه عدد ۵ رقمی بدست میاری
این رمزه اگرم عکسی با اون رمز باز نشد رمزمو برعکس کن یعنی از آخر به اول بزن
بدست آوردی؟؟؟؟؟؟

بهار نبض عشق شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:15

عزیزم خوب زودی بیا از سفر بگو ....این همه کار کردی...چقدر فعالیت زرنگی خانمی ها ای ول.....

میام صبر داشته باش بهار جونی صبر ... کارام مونده ها یه هفته نبودم آخه

واقعا زرنگم؟؟؟
وای مرسی بهار جوون

فیروزه شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:03

سلام ... چطوری؟ خوبی؟ ...
این جور که پیداست تعطیلات خوبی بوده ...
منتظر باقی روزنوشته هاتم ...

سلااااااااااااااام ....خوبم فیروزه عزیزم ...
اوهووووووووووووووووووووووووم خیلی ...خداروشکر ...
ممنونم

دخملی شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:15

بهار جون خیلی جات خالی بود . دلم تنگ شده بود عزیزم.
چه خوب که خوش گذشته.
خصوصی هم داری خانمی

لطف داری عزیزم ... منم دلم واسه شما تنگ شده بود ...

مریم شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:16

بهارجونی با این رمزی که به دست اوردم کمکم کن و بگو به کدوم عددش چه شماره ای رو اضافه کن.اینجوری راحتتره نه

به همه عددات بغیر از ۱ یه دو اضافه کن

مریم شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 16:03

بهار جون مرسی عزیزم. وسایلات همه خوشکل بودن.ابزار اشژزخونت مثل من بود.ایشالله خوشبخت بشید.عزیزم امرو داشتم وبگردی میکردم یکی دیگه از دوستان وبلاگ دار عکسای خونشو گذاشته بود بدون رمز بود.خونه خوشکلی داشت.گفتم شاید تو هم مثل من عشق عکس باشی.اسم وبلاگش یه خانوم کوچولو و همسری جونش بود.دوس داشتی برو نگا کن.توهم اگه وبلاگ بون رمز سراغ داشتی بهم بگو خانوم خانوما

مرسی خانمی ... چشم حتما

گوش مروارید یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:27

چقدر خونه دار هستی دوستم
مسافرت خوش گذشت؟کجاها رفتی؟

واقعا ... ممنونم ...
خیلی عالی بود ... رامسر و جواهر ده دوستم

سحر یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:52 http://www.spbk.persianblog.ir

پس مسافری خوش بگذره عزیزم

اووووووووووووووووووه سحر جوون برگشتما ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد