گزارش می دهیم

من باز اومدم گزارش بازی! 

این اولین باریه که لبتاب دارم! اگه مینی لبتابی که فقط باهاش میتونستم آفیس کار کنم و حساب نکنم.  اما الان که دارمش یه خوبش و دارم! بالاخره رفتم سراغ مک. یه جابحایی خیلی نرم و راحت برای من بود ک تقریببا اکثر وسایلم اپله. هرچند قضیه اصلا فانتزی بازی نیس. برای کدنویسی و کارای بیوانفورماتیک مک گزینه مناسب تری بود خصوصا برای این روزای من که کارام داره به این سمت شیفت میکنه. الهی چرخش بچرخه و قسطاش سر موقع پرداخت شه 

از ویزا همچنان خبری نیس و پسداک امریکا فعلا تو حاشیه س. هرچند یه سری از کارای پسداک رو داریم از همین راه دور انجام میدیم. یکیش برگزاری مجازی یه کنفرانسه که تاریخش اکتبره.

اینجا هم پیشنهاد پسداک داشتم ولی هیچ کدوم زودتر از دسامبر امسال شروع نمیشن یعنی گرنتهاش برای اون موقعه. یکیش با یه آقای ایرانیه که روی ترمیم زخمهای پوستی کار میکنه و کاری که از من میخواد کاملا بیوانفورماتیکه. یکی دیگه برای سرطانهایی با منشا ویروس هرپس و پاپیلوماس که با وجود گذشت چند هفته از جلسه ای که داشتیم هنوز کارهای اولیه ش هم انجام نشده. یه جلسه هم امروز دارم برای دانشگاه گریفیت...

خودم و سپردم به دستهای مهربون خدا. خودش زمان بندی رو بهتر از من میدونه. درسته که دل آشفته ی من یه شروع میخواد یه شروع زودهنگام.

رامینی عزیزم این روزا شدییییید مشغول کاره. دروغ نیس اگه بگم شبانه روز. کار مالی و مارکتینگ برای کازمکس. خوبیش برای من گیفتهای خوش بوی شرکتای مختلفه. با اساتیدش هم جلسه داشت و پروپوزال اولیه ش رو فرستاده برای تایید نهایی و ادمیژن دکترا من از خودش خوشحالترم!!

 

خدایا ممنونم ازت. خودت میدونی که صبوری آسون نیس.

چقدر عجیبه که بعد از مدتها بنویسی اونم با یه کیبورد فارسی انلاین.

بله بله
ما رسیدیم به خاک استرالیا و عجب ماهی بود یکماه گذشته . یه خرده قبل ترش. بلیط دقیقه نودی جور شد دقیقا دقیقه نودی. دو روز قبل از پرواز که میشد ۲۳ فوریه. رسیدیم و دو هفته تو قرنطینه بودیم که خودش ماجرایی از یه زندان خوش بر و روه. یه هتل که نه میتونی از اتاقش بیرون بری و نه پنجره باز کنی. غذای خوب با دسر میگیری ولی انقد بی فعالیتی که دلت نمیخواد بخوریش.

قرنطینه که تموم شد وسایلمون و بردیم خونه دوستامون تو بریزبن و رفتیم سیدنی برای مصاحبه ویزای امریکا برای پسداک من. چقدرررررر عجیب بود دیدن مردم بدون ماسک و زندگی بدون کووید. مصاحبه رو انجام دادیم و افتادیم تو پروسه طولانی کلیرنس. پروسه بدون تاریخ! بین دو تا شش ماه! تقریبا سه هفته ازش گذشته و خبری نیس. اگر بخواد خیلی ادامه پیدا کنه با همه علاقه مندیم به پروژه بیخیالش میشم. هرچند همین الانم دارم برای کارای دیگه تو بریزبن اپلای میکنم. یکسال بدون درآمد زندگی کردن داره ذخایر و به تهش میرسونه و نمیشه فانتزی طور صبر کرد.

سال نو خیلی خوب بود با مهدی و نازلی. برنامه ایرانسا تو یه کروز کوچولو و در کنار اپرا هاوس گذشت. بلیط این برنامه رو نازلی برامون خریده بود یه کادو برای اقامتمون و کلا یه بهونه برای بهتر شدن حالمون. چقدر دوست خوب میتونه حال زندگی ادم و خوب کنه. کاش بریزبن بودن یا ما میتونسیتم سیدنی باشیم.
من از سیدنی مستقیم اومدم تانزویل تا یه سری متریال آزمایشگاهی آماده کنم برای بردن به امریکا اگر ویزا جور بشه و رامین رفت بریزبن به دنبال خونه. یه نیمه خونه موقت پیدا کرده که صاحبش یه خانم مسنه که طبقه پایین زندگی میکنه و یه جاهایی از خونه مشترکه. دیروز وسایل و برد اونجا. بعد از ۱۴ ماه بالاخره وسایل ما یکجا جمع شدن!
یه پروژه داوطلبانه جور شده که ممکنه باب آشناییم بشه با یکی از اساتید دانشگاه یوکیو. فعلا که فقط دردسر در آفتاب راه رفتن بین ساختمونای دانشکده نصیب منه و بعدا با هواپیما بردنشون برای جناب دنیل واترسون.

ببینیم خدا چی برامون ترتیب داده. دنیا جای عجیب و غیر قابل پیش بینی ایه. سندش یکسالی که گذشت.

کاش پرنده بودیم!

آخرین باری که نوشتم 16 آذر بوده. منتظر بودیم محسن از لهستان بیاد و الهام از بم بهمون ملحق بشه. چه دیماه لذت بخشی بود. انگار از عمر حساب نمیشه. بلیط خریده بودیم برای 13 بهمن گذشت و گذشت بهمن شد و بلیط کنسل شد. منتظر جایگزینیم و هر روز زنگ میزنیم دفتر قطر. دیگه رسما تگ یکسال ایران موندن خورد تو خاطراتمون. پارسال 30 دی رسیدیم ایران و الان نزدیکترین بلیط برای نیمه فروردینه. مگراینکه پول گزافِ نداشته رو بخوایم بدیم برای بلیط های چند صد میلیونی. یکسال بی درآمد گذشته و برای شروع کار تو جای جدید هم هزینه هایی در راهه. 

خسته ایم و بی حوصله.

یه روزهایی بهتر یه روزایی نه. بلیطای دقیقه نودی پیدا میشن و تا دست بجنبونی فروخته شدن. این حال ما به تنهایی نیس حال سی-چهل هزار مقیم و شهروند استرالیا سرتاسر دنیاس که ملعبه ی خطوط هواپیمایی شدن. بماند آدمهای ویزا موقتی که پشت در موندن و براساس کیس شاید اجازه ورود به کشور بگیرن و تازه بیان تو صف پرواز مثل ما گیر بیفتن.

......

مامانم زنگ میزنه و هربار یه بغضی داره که انگار من بلدم چطوری باید از بین ببرمش. وقتی خودم مود درستی ندارم چطوری از پشت تلفن آرومش کنم..

.......

دو سه روزه یه بغض میاد و میره و دقیقا با پی.ام.اس هم زمان شده... نوشتمتش توی نوت گوشیم تا اگه زمانی تونستم درموردش حرف بزنم. الان به نظر میاد وقتش نیس... هنوز نمیدونم چجوری بگمش.

 

کلید یادگیری

یادگیری چیزای جدید با بیشتر شدن سن سخت تر میشه. نمیدونم دلیلش عدم پذیرشه یا دلیلش مغزیه که خسته و مشغوله و مسن شده!

وقتی بچه بودیم راحت سوار دوچرخه میشدیم میزدیم بیرون سه چهار بار میخوردیم زمین و تمام. دوچرخه سوار شده بودیم.

حفظ کردن یه جدول ضرب 9در9 یک هفته طول میکشید. همین الان امیرعلی کلاس سومی مون حسابی روزانه هاش پره از دودوتا چارتا، سه دوتا شیش تا.

.......         ...............       .....................

برام یادگیری زبان بزنامه نویسی آر برای حل مسائل ژنتیکی، شده بود دغدغه. یه مدت پایتون و امتحان کرده بودم اما شکسته و بسته. بیوانفورماتیک این روزای همه چیز آنلاین، بیشتر روی بورس اومده و من به یکیشون احتیاج داشتم تا محدود به نرم افزار نباشم خصوصا وقنی حجم داده های ورودی بالاست و نرم افزار نمیتونه هندل کنه. سه چهار ماه پیش از سایت فرادرس و مکتب خونه چندتا آموزش خریدم و ولشون کردم به امان خدا!

دو سه هفته اخیر (کنار محبتا و میوه پوست گرفته های مامان) مصمم نشستم پای کامپیوتر. هفته اول از استرس و به خاطر ارور گرفتن مداوم پلکم می پرید. الان اما راه افتادم، میدونم چطوری میشه برنامه رو از پکیجا وارد کرد، تغییر داد و دیباگ کرد و باهاش کار آماری و زیستی انجام داد و پلات خوش بر و رو ازش گرفت.

شاید هفته اول پر استرس من مث زمین خوردن بار اول و دوم دوچرخه سواری بوده! به جای دو روز دو هفته طول کشیده تا بدونم چطوری دست و پا و چشمم هماهنگ بشه ولی نقطه مشترک هردو تکرار و تمرینه. درست مث دودوتا چارتا، سه دوتا شیش تا.

بلیط بازگشت

بلیط گرفتیم برای یک فوریه فک کنم میشه 13 بهمن. تقریبا دو ماه مونده از این سفر طولانی. از حدود یکسالی که عجیب گذشت برای ما و همه مردم زمین.

تا حالا که همچنان بلیطها کنسل میشن. چون فقط هواپیمایی قطر میره استرالیا و هر پروازی به خاطر محدودیتهای ورودی استرالیا 30-40 نفره س. همین محدودیتها باعث شده مردم بدون کرونا اونجا مشغول زندگی باشن. ولی برای ماهایی که بیرونیم بلیط یک طرفه اندازه یه بلیط دو طرفه آب میخوره و وقتی میرسیم دو هفته با هزینه خودمون قرنطینه میشیم (مگر در موارد خاص).

خدایا شکرت بابت نعمت وجودشون

بالاخره بعد از گذر از دومینوی تستهای مثبت خانواده و گذر از قرنطیته های خونگی من و رامین سوار ماشین شدیم و یکراست از شیراز روندیم به سمت دزفول تا بعد از 5 ماه مامان و بابا رو ببینم. هرچند رامین برمیگرده تا قبل از قرنطینه ماشین باباش و بهشون برسونه و کمک حالشون باشه تو این روزایی که متاسفانه چند مورد بستری کرونایی داریم بین شیرازیا.

مامان الان داره با صوت با مزه ش سوره مزمل می خونه. مدلش مدرن شده. موبایلش کنارشه و قرآنش هم روبروش. یه جاهایی با آقای قاری صداش بالا میره یه جاهایی هم منتظر میشه اوشون بخونن. خدایا شکرت بابت نعمت وجودشون.

بابا از بیرون اومد رفته بود شیربرنج و سرشیر بخره از یکی از خونه های محله که ظاهرا محصولاتش مورد تاییده از نظر طعم و بهداشت. خدایا شکرت بابت نعمت وجودشون.

و بسم الله الرحمن الرحیم...  دقایقی پیش شروع کردن به بحث کردن درمورد آبگرمگن خونه جدید و مستاجرش که زودتر از موعد اومده توی خونه و سردشه و فامیله و باید نصب بشه و کی چی گفته و کی چی میگه. قصه آشنای همه خونه ها. یکی غر میزنه یکی غر میشنوه و بعد جاشون عوض میشه. خدایا شکرت بابت نعمت وجودشون.

مقیم کشور کانگوروها

اقامت دائم استرالیامون امروز اومد. چه سال عجیبیه 2020

موندنمون ایران

باغ خریدن

موقعیت پسداک دوس داشتنی

و حالا اقامت

...................................................

مصاحبه پسداکم انجام شد و پنج شنبه پیش پروژه دکترام رو برای گروه ارائه دادم. الان  منتظر انجام کارای اداری و گرفتن آفر رسمی هستم. این دو سه روز تو کانالای تلگرامی دنبال جایی بودم برای مصاحبه ویزا که امروز با اومدن اقامتمون پروسه کاملا عوض شد. احتمالا اواخر ژانویه برمیگردیم استرالیا و از اونجا برای این موقعیت یکساله پسداک اقدام میکنم.

این دو سه روز که میگشتم دنبال اینکه بین امارات و ترکیه و ارمنستان و عراق و پاکستان کجا میشه رفت برای مصاحبه حسابی عصبی شده بودم. دلایلش زیاده یکیش بی ثباتی شرایط به خاطر پاندمیه اما دلیل اصلیش بی اعتبار بودن پاسپو.رتمونه که سفر کردن رو انقدر عذاب آور کرده حتی اگه پولی برای سفر باشه! و در کنارش کرور کرور آدمای سر به تن بیارزی رو توی این گروهها دیدم که برای دکترا و پسداک دارن راهی میشن و خیلیاشون دیگه میل بازگشت ندارن.

دراکولا یا کرونا؟

تست کرونای رعنا مثبت شده. هیچ علامتی نداره. منم تو حلقش بودم این دو سه روز و تست دادم. هنوز جوابش نیومده.

سرولوژیش هم تایید میکنه الان به شکل اکتیو ناقله

همه ماسک زدیم و منتظریم ببینیم علامتی پیدا میشه یا نه. رفتیم تو قرنطینه واقعی

..........

دو روز گذشته و همچنان جواب تست من نیومده. خیلی مسخره س که تعطیلی روی جوابگویی تاثیر بذاره. تلفنم که جواب نمیدن.

خداروشکر همچنان بی علامتیم.

..........

خب تست من منفی شد خداروشکر. رعنا دیروز یه خرده کله پا بود فقط نمیدونم "Barley aash after effect" یعنی تاثیر آش جو بود یا کرونا یه خرده دلپیجه داشت و حالت تهوع. امروز همه چی خوبه فقط از ماسک پوشیدن گوش درد گرفتیم.

مقصد بعدی؟

در ادامه بحث میکشد هرجا که خاطر خواه اوست یه پیشنهاد کاری گرفتم اما نه در استرالیا! بلکه اونطرف اقیانوس آرام، فلوریدای آمریکا. اولش با شوخی و مسخره برگزار نمودم اما کم کم جدی شد. پنج شنبه یه جلسه تصویری داریم تا بتونیم از ایمیل بازی خلاص بشیم و درمورد چند و چونش صحبت کنیم.

من که دیگه رها کردم. سپردم به خودش. ببینیم چی پیش میاد دیگه.

نه اونقدر ناامیدم که درموردش تحقیق نکنم و پی اش و نگیرم نه اونقدر امیدوارم که بدوم دنبالش و پیگیری 24 ساعته بکنم. اما حداقلش اینه دوز آدرنالینم رفته بالا و قلقلک ذهنی پیدا کردم.

محل کار بالقوه آزمایشگاه ویتنی هست: https://www.whitney.ufl.edu/

از موسسات تحقیقات علوم زیستی-دریایی زیر نظر دانشگاه فلوریدا.

قرار باغبونی

حتما تا به حال براتون پیش اومده تو اوج برنامه ریزی هاتون دنیا براتون برنامه بریزه. اونی بشه که قرار بوده بشه و شما ازش بی خبر بودین. یا به قولی خدا خودش ببرتتون به سمتی که میخواد...

ما همچنان منتظر باز شدن مسیرها و بهتر شدن شرایط و برگشتمون هستیم ولی اتفاق جالبی که افتاد این بود که طی یه سلسله اتفاق یه باغ میوه خریدیم و چند هفته س مشغولیم به هرس کردن و دیوار و در و پلن و توالت صحرایی!

روز اولی که شاخه ها رو هرس میکردم با درختایی که صاحب قبلی بهشون نرسیده بود حرف زدم و ازشون عذرخواهی کردم. دوساله آب نخوردن و همسایه ها فقط میوه هاش و بردن! سه تا نوبتِ آب، بهشون آب دادیم. حال خوب توی طبیعت بودن زندگی بخشه. حس اینکه یه جایی زمینی رو آباد کنی و درختی بکاری عالیه. آتیش روشن کردن زیر آسمون خدا با دوستای نازنین دور آتیش نشستن جوری که صورتت بسوزه و پشت سرت هنوز یخ بزنه غیر قابل وصفه.

رامین که حساااااااااااابی درگیره و به قول خودش رفته تو فرمت کارگری! صورتش سیاه شده به خاطر آفتاب. با بنا و چاه کن و سیمان فروش و بلوک زن درگیره و در حال کسب تجربه های جدید.

دیروز دو نفری اونجا بودیم و فقط باغبونی کردیم. تا اونجایی که توان داشتیم دور بعضی از درختا رو تمیز کردیم و زیرشون و پا کن. خیلی بهمون خوش گذشت با اینکه واقعا از نظر فیزیکی خسته شدیم طبق ساعت من 840 کالری سوزوندیم و معادل 19000 قدم راه رفتیم. این اولین باری بود که با هم باغبونی میکردیم 

هم زمان با این اتفاقا دو سه تا کار از دست دادم که اگه استرالیا بودم میتونستم شروعشون کنم، کارایی که دوست دارم و مزایای مالی خوبی داشتن. این و گفتم که بگم زندگی یه خط مستقیم نیس ولی میشه پستی و بلندیهاش رو گاهی با مداد سبز و آبی و قرمز کشید تا خوش آب و رنگ تر بشن.