بی عنوان!!!!!!!!!!!

این یه پست ثابته و چیزایی که توش نوشتم زیاد مهم نیست .یه یادآوری برای خودمه ببخشید که رمزش با رمزی که براتون فرستادم فرق میکنه .

ادامه نوشته

همیشه نگاهت پر از شادیه.....

+ همیشه دوست داشتم خودم باشم بدون توجه به اینکه دیگران چه انتظاری ازم دارن اما نمیشد . یکی از تصمیم های مهمی که امسال گرفتم و به خودم قول دادم تا انتهای سال تبدیل به عادت بشه اینه که بخاطر هیچ کسی امروزمو از دست ندم ! هیچ چیز سخت تر از این نیست که کسی باشی که اصلا نمیشناسیش! تو این چند وقتی که از ازدواجمون میگذره من  هرروز از اونی که میخواستم باشم دور و دورتر شدم به خودم اومدم دیدم عهههههه این کیه؟ من کیم؟ خودم کوش؟ 

+امسال قبل از عید شروع کردم به تهیه یه لیست از کارهایی که باید تو سال 95 انجام بشه ! یه لیست پر و پیمون از تمام علاقمندیهام و کارهای فورس که باید هرچه سریع تر از این لیست خط بخورن و برن تو لیست ول دان ایت ها!

+اینستا گرامم فعال شده البته با اکانت جدید و بسیار خوشحالم دوستانی دارم که همیشه حواسشون بهم هست.

+این پست قدیمیه . پست جدید هم اضافه میشه یه پست طولانی و پر عکس

فردا تو راهه....

+ سال نو مبارک . امیدوارم امسال سالی باشه که به همه آرزوهامون برسیم . اگه بخواهیم میشه , معجزه ها منتظر ظهورن کافیه بهشون بها بدیم .

+ این چند وقته که از وبلاگ دور بودم کلی اتفاقای ریز و درشت افتاده که به مرور اضافه میکنم . 

+ اولیش اینکه آیدی اینستاگرامم بدون هیچ دلیلی غیر فعال شده و ناچارم پیج جدیدی بسازم . از دوستای گلم میخوام اون پیج رو ریپورت کنن که پاک شه تا من بتونم دوباره اکانتمو بسازم 

+ تغییرات بزرگی برای زندگی شخصیم افتاده که به وقتش میگم .

+روزها میگذرن و این ماییم که باید با خاطرات خوب ماندگارشون کنیم . سعی کنیم تو این بهار بیشتر مهربون باشیم 

پ ن : بیایید قضاوت نکنیم

اینم اکانت جدید اینستاگرام من: behesht2nafareh

بارون بارونه زمینا تر میشه.....!

+ از خواب بیدار شدم مشغول گرفتن آب پرتقال برای صبحانه بودم . چه صدای لطیفی از بیرون می اومد.....بارون نرم و زیبا میبارید . چه صبح دل انگیزی ....یهویی فکر کردم که امروز خیلی از کوچه ها و خیابانها آب و جارو شده! اول هفته  چقدر خوب شروع شده ... خدایا شکرت . کاش همینطوری بباره و زمین سیراب بشه! 

+ امروز روز رفتن به پشت بامه! با این بارون فکر کنم رفتن به تراس  کار درست تری باشه!   

روز بارونیتون به خیر و شادی 

امیدوارم هفته خوبی داشته باشیم 

شب یلدا و کل آرزوهامو تقسیم میکنم با تو....

دختر صبوری ست

یلدا...

 

یک دقیقه

به زمستان دل بست

 

یک عمر

عاشق مانده

+ شب یلدای امسال خونه خانواده پسرمهربون دعوتیم . از صبح مشغول یه سری تدارکات مخصوص یلدا هستم . 

آش رشته مخصوص الی پز + لبو + شلغم و باقالی پخته با گلپر فراووون .

امیدوارم امشب شب بی نظیری باشه و موندگار بشه تو خاطراتمون .....  

یلداتون مبارک و  ایشالا کنار هم بودنهای خوبی رو تجربه کنیم همه مون . 

 

 

غار تنهایی...

 +این روزها دغدغه های زیادی دارم .احساس معلق بودن میکنم . اهدافم مشخص نیست نمیدونم سهمم از زندگی چیه ؟! خیلی عجیبه که حتی برنامه ایی که چند وقت پیش نوشتم هم برام ملموس نیست ... تا حالا اینجوری شدین؟ که ندونید سهمتون از زندگی چیه؟ کجای دنیای ایده آلتون ایستادید ...؟؟

 

+ همیشه یه وقتهایی هست که آدم حالش خوش نیست واقعا همراه و همدم آدم چقدر میتونه موثر باشه .مثلا فرض کنید حال روحیتون اصلا خوب نیست و کسی که باهاش زندگی میکنید شرایطو درک نکنه و بهانه گیری کنه .مسلما حال شما بدتر از قبل نباشه بهترم نیست 

حالا اینجوری فرض کنید همسرتون، هم خونتون یا دوستتون کاملا شرایط رو درک میکنه و میذاره تو غار تنهایی هاتون باشید تا حال دلتون خوب شه و کم کم این پیله تنهایی رو باز کنید و پروانه وار به زندگی برگردید .

این روزهای من ، پر شده از تنهایی هام با خودم و از این بابت از پسر مهربون خیلی خیلی ممنونم .

امیدوارم اگه خدایی نکرده روزی تو همچین شرایطی قرار گرفتین یه همراه مهربون پشتتون باشه و نذاره حس تنهایی وجودتون رو تار کنه .

اینجا تهران است به وقت بارش برف!

+هیچ وقت تا این اندازه از شنیدن خبری که مخاطبش من نبودم خوشحال نشدم  . داشتم اتاق رو تمیز میکردم و موسیقی آرومی گوش میدادم صدای یه آقای مسن که داشت با خوشحالی با موبایلش حرف میزد و از فرط ذوق زدگی کنترل صداش رو نداشت توجه ام رو به خودش جلب کرد "... اینجا یه برفی میااااااااد که نگو هنوز هیچی نشده کلی برف نشسته رو زمین...." مثل فنر پریدم و خودم رو رسوندم به پنجره! به به چه خبر خوبی و چه برف خوبتری! تند اما لطیف... خدایا شکرت. رفتم تو هال و پرده ها رو زدم کنار لامپها رو خاموش کردم و نشستم به تماشای اولین برف امسال!  

+ همیشه دوست دارم با پسر مهربون دست تو دست و دوتایی تو برف قدم بزنیم و راجع به آینده صحبت کنیم از وقتی اومدیم خونه خودمون فقط سال اول تونستم این رویا رو محقق کنم . پارسال که برف چندانی نیومد! پیش به سوی یه عصر پاییزی با تم زمستون!  روزای پاییزی و با هم بودنمونو قدر بدونیم شاید فردا فرصت نکنیم به هم بگیم دوستت دارم!  

+بفرمایید بستنی زمستونی قیفی!!!! 

+دمپایی های زمستونی ما ! اینقدر گرم و نرمن که حد نداره!  خیلی خوبه تو روزای سرد یه دونه از اینا پات باشه! مادربزرگم میگن آدم از کف پا سرما میخوره!

+یه پست آماده کردم ولی هنوز آماده تایید نیست . 

+این پست به زودی عکس دار میشود!

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست....!

+ دومین سالگرد ازدواجمون به صورت خانوادگی برگزار شد و بسیار خوش گذشت . البته اهلام و عیسی نمی تونستن بیان چون به شدت سرماخورده و مریض بودن! جاشون خیلی خالی بود . مهمونها برای ناهار دعوت بودن و من از روز قبلش مشغول  تهیه و تدارک لازم بودم . شب قبلش هم به مناسبت سالگرد علوسیمون شام رفتیم بیرون و خیلی خوش گذشت . جایزه من یه دسته گل بود و مبلغی پول که با گلها تزیین شده بود + یه ترازو عاشق! منم برای پسرمهربون یه شلوار بافتنی برای روزهای سرد زمستون که زیر شلوارش بپوشه و بزنه به دل سرما + مبلغی پول گرفتم . خدا رو شکر دوستش داشت.  (توی پرانتز بگم که روز سالگرد عروسیمون باز تصادف کردم!!! در سمت شاگرد خش افتاد و رکاب هم همینطور )

صبح روز 27 شهریور زود بیدار شدم کارهای باقی مونده رو انجام دادم . پسر مهربون بیدار شد و حسابی کمکم کرد . مرغ رو درست کرد که واقعا بی نظیر شده بود . راستش من بلد نیستم مرغ رو خوشمزه درست کنم  و گاهی  یه مقداری بوی نامطبوع میده! ( پیشنهادات شما رو پذیرا هستم ) .خلاصه کارها رو به اتمام بود که مامانم اینا اومدن .اولین مهمونهامون  و جشن شروع شد ...یک ساعت بعد از مامانم اینا دومین سری مهمونهامون اومدن  پذیرایی شدن و نوبت ناهار شد . بعد از صرف ناهار  نوبت کیک شد + مامان  اینا زحمت کشیده بودن از کرج خریده بودن . جاتون خالی خیلی خیلی خوشمزه بود....کارهای معمول بعدش هم انجام شد و با کلی عکس و لبخند پرونده دومین سالگرد هم بسته شد. بعد ازتمام شدن جشن خانواده پسر مهربون رفتن و مابا مامان اینا رفتیم یه کم چرخیدیم . رفتیم یه بوستانی نزدیک خونمون و از هوای عالی لذت بردیم .

+ چند وقت پیش یه عالمه سیب تو یخچال مونده بود و یه کمی بدقیافه شده بودن  .یه مقداریشو به صورت اسلایس شده خشک کردم دیدم مقداریش مونده و دیگه سبدهای میوه خشک کن در حال فول شدن بود یهویی یه فکری به ذهنم رسید رنده شون کردم و جا شد تو اون قسمت خالی . حالا منتظرم زودتر زمستون بیاد و باهاشون دمنوش درست کنم و بارش برف رو تماشا کنم و دمنوش سیب و دارچین بخورم .البته اون اسلایس شده ها رو تماما خوردیم!

+ چند روز پیش به شدت دلم آبگوشت میخواست . یه نگاهی به ساعت انداختم دیدم ده و نیمه میشد یه آبگوشت زودپزی درست کرد!  با عجله مشغول شدم و خدا رو شکر عطر خوبی تو خونه پیچیده بود مخصوصا که لیمو عمانی عزیزمم داخلش انداختم و عطر معرکه ایی بهش داد اینم نتیجه!

+دوباره مدل خونه رو عوض کردم فضای وسط رو خالی کردم که امسال زمستون به امید خدا کرسی بذاریم ! البته نه به شیوه سنتی  !

 +بامبوهای نازنینم خیلی بزرگ شدن و حسابی خوشگل و سبز  . چند روز پیش توی حمام شستمشون احساس میکنم خیلی شاداب شدن و دارن ازم تشکر میکنن .

+ ششمین سالگرد عقدمون جمعه بود .برای ناهار خونه عمه پسر مهربون دعوت بودیم بنابراین زیاد زمان نداشتم .صبح وقتی بیدار شدم یه دوش گرفتم و میز کوچولویی آماده کردم و یه کیک صبحانه  رو با شمع و استیکرنوت تزیین کردم و نتیجه شد این . ( شمع شش نداشتیم ولی طی یه اقدام یهویی صفر رو به شش تبدیل کردم هه هه + ) پسر مهربون بیدار شد رفت دوش بگیره منم زود بساط پایه و دوربین رو آوردم و خودمم یه آرایش ملایم کردم و منتظر پسر مهربون شدم . وقتی اومد کلی ذوق زده شد و گفت اصلا یادش نبوده امروزو... و جایزه شو بهش دادم این یه چتر برای روزهای باروووونی ایی که در پیش داریم یه چتر عاشق !  (+  و  +  هم هست!)

+ شنبه هالووین بود و من عاشق این مدل کارای هیجانی ! اینم خلاصه اتفاقات اون شب

+ نمیدونم شما هم مثل من هستید یا نه ...چند روزیه سرماخوردم و نباید غذاهای سرخ شده مصرف کنم بعد دقیقا از روزی که علائم بیماری نمایان شد دلم سیب زمینی سرخ کرده , قارچ سوخاری , فیله سوخاری و از این دست خوراکی های خوشمزه میخواد ... چرا آخه؟؟؟

+ تولد 26 سالگیم با حضور خانواده پسر مهربون خونه خودمون برگزار شد . پنجشنبه هم قراره بریم کرج و با تفلد اهلام همزمان جشن بگیریم .آخه کمتر از ده روز فاصله تولدامونه! یهویی پرت شدم تو چند سال پیشا که هردومون کوچولو بودیم و تولدامون رو تو یه روز میگرفتن آخ که چقدر لذت بخشه .....

+امتحانی در پیش دارم برام دعا کنید که با کمک خدای مهربون قبول شم .       

 +این پست برای خیلی وقت پیشه! ثبت موقت بود که عکسهای آپلود شده بهش اضافه بشه 

خدا رو شکر سیستم خونه اوکی شد!

باید از نو شروع کرد....

+ از روزی که قرار بود با یه پست پرانرژی به وبلاگ نویسی برگردم خیلی گذشته و خوب اتفاقهای زیادی افتاده تو این مدت . مهمترینش خراب شدن سیستمی که من باهاش کار میکردم بود! تلاشهای مداوم پسرمهربون نتیجه نداد و تصمیم بر این شد که فکر یه سیستم جدید باشیم .

 

+باتوجه به اتفاقاتی که برای بلاگفا پیش اومده خیلی از کامنتهایی که گذاشته بودید و من جواب داده بودم پاک شدن امروز داشتم نظرات تایید نشده رو نگاه میکردم کامنتهایی برای پستی که عکس لباس عروسیمو گذاشتم بود . یهویی یه انرژی خاص اومد به سمتم . حس و حال اون روزا .... نظرات شما هیچ وقت تاریخ مصرف نداره ....انرژی مثبتی که بهم میدین همیشگیه و از این بابت ممنونتونم 💛

 

+ روزهای پاییزی به سرعت میگذره  دلم میخواد این روزها رو برای همیشه سنجاق کنم به قلبمون .... تو فکر اینم یه کمی تم خونه رو ببرم سمت پاییز دل انگیز ♥ چندتا ایده تو فکرمه که ممکنه یکی یا دوتاشو پیاده کنم امیدوارم مقبول واقع بشه. 

 

+ چند روزیه که دارم به خیلی چیزا فکر میکنم ... باید برنامه های نیمه تمامم رو به پایان برسونم . کتابهای نخونده زیادی دارم باید برنامه ایی برای مطالعه بریزم ... دوست دارم پاییز که تموم میشه دیگه کار نیمه تمامی نمونده باشه...از بهمن باید یه سری کلاس جدید برم که ممکنه آینده شغلیمو تحت تاثیر قرار بده. امیدوارم خدا مثل گذشته هوامو داشته باشه.

 

+ چون با تبلت هستم نمیتونم پست عکس دار بذارم , خیلی سخت میشه 😉 .

 

بی حوصلگی از نوع بلاگفایی

+سلاااااااااااااااااااااااااام  . چقدر اینجا نبودم! امان از بلاگفا ،کلی ناراحت خاطرات از دست رفته بک آپ نداشته مون شدم

 

+روزها عالی میگذره. اتفاقهای خوب زیادی افتاده . شغل جدیدی پیدا کردم و خوب سرگرم شدم . عروسی یکی از دوست جان جانهامون به خوبی گذشت و بسیار خوش گذشت .... این روزهای من گره خورده به حس خوب داشتن دوستان بی نظیری که برای شادی هم حاضریم هرکاری کنیم .

 

+به زودی میام با یه عالمه عکس و انرژی مثبت.