**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

دوستای عزیزم ببخشید دیر به دیر آپ میکنم . هم سرم شلوغه هم خیلی خبر خاصی نیست همش روزمرگیه . تازه حوصلم واسه نوشتن خیلی کم شده .

 اول بگم که روز زنم کادو نگرفتم اونم بخاطر بحرانی بودن اوضاع مالی . اما همسری عزیزم از دو سه روز قبل ازم پرسید چی برات بگیرم . همین برام کافی بود دیگه . اینکه با این وضعیت مالی به فکرم هست کلی برام ارزش داشت . البته یه دسته گل خوشگلو خوش بو همسری بهم داد خوب منم که عاشق گلم  . 

 به مامان خودم وجه نقد دادیم به مامان همسریم یه سینی چای خوشگل. همون چهارشنبه هم بردیم تقدیم مامانا کردیم . منم دو دست پیاله ترشی خوری و یه دست لیوان از گل سرویس آرکوپالم خریدم . همسری گفت بهار بزار بعد بخر اما گفتم نه میترسم بعدا گیرم نیاد دلم بسوزه . 

جمعه هم همش به تمیز کاری خونه و پختن آشو آبگوشت گذشت آخه  همسری دوس داره اما من نه میخواستم آبگوشتو ببرم خونه مادر شوهر اینا که همسری بهش بچسبه اما چون همسری درس داشت نرفتیم و موندیم خونه برای همین دوباره من کباب تابه ای پختم با برنج .دوس نداشتم آبگوشت بخورم . عوضش کلی تو خونه استراحت کردیمو مثلا همسری درس خوند . کلیم بهمون خوش گذشت .  

دیروز با همسری رفتیم بوستان برای انجام یه کار اداری . تو راه از شدت گرما دیگه بیحال شده بودم . همسری اومد ماشینو پارک کنه بریم به کارمون برسیم یه خانم سر به هوا که به شدتم عجله داشت کوبید به ماشینمون در سمت راننده باز نمیشد . همسری وایستاد تا ببینه چی کار باید بکنن من رفتمو کامونو تنهائی انجام دادم برگشتم . خیلی گرمم شده بود همسری گفت بریم بستنی بخوریم گفتم نه دیره بریم خونه باشه بعد . 20 دقیقه ای رسیدیم خونه سریع نمازامونو خوندیم که قضا نشه . منم از صبح تو هوس اون آشی بودم که جمعه پختم . سریع گذاشتم داغ شد جلوی کولر خنک نشستیمو خوردیم . حیف کم بود . البته همسری قرار بود بره بیرون اول میخواستم وقتی رفت کلکشو بکنم که دلم نیومد . چه شکموام !!!

همسری داشت میرفت بیرون گفتم همسری شام چی دلت میخواد دره واحدوباز کرد بوی استانبلی خورد بهش گفت از اینا هی بو کردم دیدم بوی آش خودمونه گفتم بابا این که بوی آش خودمون گفت نه حالا نگو چون چسبیدم به همسری همسریم همون دقیقه آش خورده بود بوی آش میومد . خیلی آشمون خوشمزه بود بازم این هفته میپزم .

همسری رفتو من دست بکار شدم واسه همسری گلم غذائی رو که ویار کرده بپزم . چقدر دوس دارم آشپزیو . اصلا تو دوران مجردی فکرشم نمیکردم اینهمه آشپزیو دوس داشته باشم . احتمالا بخاطر همسر گلیه که دوس دارم . آخه ماشالا همه رو با اشتهای تمام میخوره . آخر سر ی روز دیگه طاقت نیاوردم گفتم همسری بخدا من این قضارو واسه دوشب میپزم یه شبه تمومش میکنی خسته میشم خوب . آخه شکمشم خیلی بزرگ شده بود .

همسری رفتو برگشت من غذارو دم گذاشته بودم دور از چشم همسری به توصیه یکی از دوستان تو مایش دوتا حبه سیر رنده زدم . خیلی خوب شد . اصلا بوی سیر نمیداد اصلا همسری متوجه نشد . هه .

همسری بری بالا بیای پائین من تو غذا سیر میریزمممممم اینو همین امروز بهش گفتم اونم با شوخیو خنده .

شاممون آماده شدو با سالاد شیرازیو ماستو سبزی خوردیم . حیف نمیتونم کل قابلمه رو بخورم . کی این رژیما تموم میشه نمیدونم .

بعد از شام به همسری گفتم همسری دیدی منو دیگه بازم دوس نداری دیدی همه وسایل سفره رو مثل شبای دیگه نبردی ؟

بعد از شام همسری بالشت انداخت روبروی تی ویو گفت بیا . رفتن همانو تا سات 12 خوابیدن همان عین قرص خوابیم واسه هم .

راستی دیشب کل لباسای کمدو ریختم وسط که جمشون کنم وحشت کردم از بس زیاد بودن موند واسه امشب . خدایا من چه جوری وسایلمونو جم کنم با این ساعت کاریمون ؟

.

نظرات 17 + ارسال نظر
سحر سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:32 http://www.spbk.persianblog.ir

هی هی هی امان از این بحران

سیندخت سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:18

دوستممممممممممم...خیلی ناراحتم که نمی رسم همش بهت سر بزنم!‌و هی تو هم زود زود نمی نویسی! نوش جونتون آش! منم دلم خواست!‌:) همین که خونه خریدین بزرگترین هدیه بوده گلم...ایشالا همیشه شاد باشید

زهرا سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 http://Zizififi.persianblog.ir

کادو رو بی خیال...خداروشکر الان خونه دارین..ان شاالله سالهای بعد برات جبران میکنه همسریت...وای من دیوونه استانبولی هستم اونم با سالاد شیرازی

mina سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:34 http://www.moj1364.blogfa.com

اخی بهاری چقد دلم تنگ شده بود
خوفی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟//

رویا سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 16:31 http://randa.persianblog.ir

سلااام عزیزم خوبی....

من با عکس های خونم اپ کردم خوشحال می شم ببینمت[نیشخند]

شناختی دیگه من یادگاری برایآیندم جامو عوض کردم

سیما سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 16:55 http://www.simaa.blogfa.com

سلام

به طور اتفاقی امدم

نوشته هاتو خوندم منم دلم آشششششششششششش

خواست بابا!!!!!!!!!!!!!!!!!۱۱

بانوی دریا چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:58 http://banuyedarya.blogfa.com

موفق باشی

ناتاشا چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:12 http://amanateadam.persianblog.ir

سلام بهار خانوم گل.
روزمون با تاخیر مبارک. :)
خونه ی نوتونم مبارک کلی خوشحال شدم. واقعا جالبه ها که آدم کسی رو ندیده ولی دوست خودش می دونه از شادیش شاد و از غمش ناراحت می شه این دنیای مجازی رو با آدمای واقعیش برای همین دوس دارم.
بحران مالی که متاسفانه گریبانگیر همه شده حتی اونایی که هیچ وقت مشکل نداشتن ولی این نیز بگذرد. و به نظرم همین که تو این شرایط تونستین با تلاشتون خونه بخرین خیلی خوبه و این که عشق همو تو دلتون حفظ کنین. با آرزوی بهترین ها.
برای اسباب کشی هم اساسا بهتر وسایل هر کابینت آشپزخونه با کمدای اتاقا رو تو کارتونای مجزا بزارین و روش و بنویسین و تو خونه ی جدیدم بتونین کارتون هرجا رو از اول همون جا بذارین. موفق باشی خانوم همیشه سرشار از زیستن

سیندخت سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:16

عزیزدلم همین که دیگه توی خونه خودتی یه دنیا ارزش داره...خستگی و درد و فروختن سکه و مشکل مالی زود حل میشه...دیگه منت صاحبخونه نداری...دیگه غصه نداری که هر چی بخوای بخری واسه خونه ی غریبست! کیفشو ببر..اسپند دود کن مرتب...صدقه بده...اگه می تونید یه قربونی هم بدید حتما...مراقب خودت باش دوست گلم...بووووووووووووووووس

شقایق و حبیبی چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:20

سلامممممممممممممممممممم بهار جونم
خوفی قربونت بشم
خانمی یه چندوقته منم دلم م یخواد اش بپزم
می گم ها همون اندازه که برای خودتون اش پختی میشه بگی چه قدر مواد باید بخرم و چه جوری بپزم مثله تو خوشمزه بشه ؟؟
مرسییییییییییییییییییییییییییییییی عزیزم

سعیده پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 17:55 http://saideh-hosein.blogfa.com

چه زندگی قشنگی ایشالله همیشه اینجوری خوشبخت باشین.
شوشو منم بدون من خوابش نمیبره حتی زمانای که امتحان دارم و باید بیدار باشم اول میرم پیشش دراز میکشم تا مثل بچه ها خوابش ببره.بد میرم درسمو می خونم

شقایق و حبیبی دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:35

بهار جونم کجایییییییییییییییی خانمی
خیلی دلم برات تنگ شده . ترو خدا زودی بیا و بنویسس
خیلی دوست دارم بهار مهربونممممممممم

فیروزه سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:53 http://2nimeyeroya.blogsky.com

بهار گلی خوبی؟ ... در منزل جدید جا افتادی؟!

سپیده ( باران عشق) دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 15:36

بهار جونم من رمزتو گم کردم

گذاشتم واست خانمی

پپر پریا شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:24 http://farfar2010.blogfa.com

می شه رمز داشته باشم

گوش مروارید دوشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:30

بوووووووووووووووووس
چطوری بهار جون من رمزتو گم کردم واسه همین نمیتونم بخونمت

میزارم واست مامان گوشی نازم ... بووووووووووووس

دردونه سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 13:30

سلام بهار جون...من رمزتوندارم...می خواستم نوشته هات رو بخونمم...

گذاشتم واست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد