فرصت!!

زمان این دعواهای غیر انسانی و تعصبی به نظر من رو به پایان است!
وقتی این همه فرصت های ناب برای انتشار حرف های خدا و پیامبرانش، به تحقق رساندن محبت و یکرنگی میان انسان ها، دوستی و همزبانی و نوع دوستی و ... وجود دارد، 
لازم نیست برویم توی هزار نوع کتاب معتبر و غیر معتبر دنبال سند و مدرک بگردیم برای اینکه ببینیم فلان آیین باستانی یا جهانی خوب است یا نه! حرام است یا مکروه یا مستحب!
چرا باید یک عده از خدا بی خبر و جهانخوار و آدم کش با چهره های جذاب از این آیین ها به نفع اهداف خودشان استفاده کنند و ما بنشینیم ببینیم چه می شود؟!!
انقدر رسوم ارزشمند و زیبا بین ملل مختلف و خصوصا در ایران خودمان وجود دارد که می توان از آنها بهره برد ...
آدم خلاق و انسان دوستی اگر باشیم، از هر فرصتی برای نزدیک شدن به آدمها استفاده خواهیم کرد!

فرق نمی کند عید نوروز باشد، و مراسم صله ارحام و نوع دوستی و محبت،


 یا شب یلدا! که اولین شب زمستان به داستان گویی و حرف های زیبا و مفاهیم انسانی و دینی بگذرد،


جشن کریسمس و میلاد حضرت مسیح (ع) باشد، که فرصت خوبی برای انتشار حرف های ناب حضرت عیسی، یار امام عصرمان به دست می دهد،


یا آیین باستانی مهرگان و اسفندگان (جشن باستانی احترام و محبت به زنان)!! که دستورات زمین مانده ی کاملترین دین خدا را در باب خانم ها و مادران و همسران می توان اجرا نمود!
میلاد پیامبر گرامی اسلام (ص) باشد، گه حرف مشترک همه ی مسلمانان دنیا را می توان به زبان آورد؛
یا نیمه ی شعبان و میلاد منجی بشریت!! که همه ی دنیا خواسته یا ناخواسته تشنه ی حضور اوست!


هر شادی ای که می خواهد باشد، باشد!
مهم دل ماست و تلاش ما که چقدر در این فرصت ها دل آدم ها را به هم نزدیک کنیم و حرف هاو افکار و منطقشان را به حرف ها و قوانین و منطق خدا نزدیک تر!
جتی حتی حتی جشن بی پایه و اساس ولنتاین هم می تواند برای ما یک فرصت خوب باشد!
فکر باید کرد!!


>> اسلام اگر در اعراب ظهور کرد، نه به خاطر اینکه قوم برتر بودند از لحاظ فکری و فرهنگی، بلکه به این دلیل که اگر پیامبر عرب نبود، مسلمان نمی شدند!! در حالیکه که عجم و باقی مردم دنیا این برتری فرهنگی را داشتند که به پیامبر عربی هم ایمان بیاورند!
پس مهمترین نتیجه گیریاین است که اقوام دیگر به نسبت خیلی متمدن تر و بافرهنگ تر از اعراب جاهلی بودند. 
حالا چرا ما به اسم اسلام باید تمامی رسوم اعراب را بپذیریم و به آیین ها و رسوم اقوام برتر دیگر برچسب ضد دین بودن بزنیم؟!!
امام صادق در روایات مختلف فرموده اند: من آیین های ایرانیان را دوست دارم خصوصا عید نوروز را.
این آیین ها و جشن ها نه تنها مخالف دین مبین اسلام نیست، بلکه می تواند بهترین فرصت برای انشار مفاهیم ناب دینی باشد. خوب فکر کنیم! 

می توان خیلی از این فرصت ها استفاده ی مفید کرد!
البته اگر جهانی فکر می کنیم!!

فصل خوب سادگی کو ؟

باز باران با ترانه
می خورد بر بام خانه

خانه ام کو خانه ات کو ؟
آن دل دیوانه ات کو ؟

روزهای کودکی کو ؟
فصل خوب سادگی کو ؟

یادت آید روز باران ؟
گردش آن روز دیرین ؟

پس چه شد دیگر کجا رفت 
خاطرات خوب و رنگین ؟

در پس آن کوی بن بست
در دل تو آرزو هست ؟

کودک خوشحال دیروز 
غرق در غم های امروز

یاد باران رفته از یاد
آرزوها رفته بر باد

باز باران باز باران
می خورد بر بام خانه

بی ترانه بی بهانه
شایدم گم کرده خانه..

استرس آینده

خیلی سخته؛
یه وقتایی نباید مال خودت باشی،
یه وقتایی که اختصاص به تو داره، بلد نیستی ازشون استفاده کنی،
یه وقتایی رو برای همیشه از دست دادی،
یه وقتایی رو داری ولی نمیدونی چه طوری باید ازشون بهره ببری،
یه وقتایی باید باشی ولی نیستی،
یه وقتایی نباید باشی ولی به زور هستی...
خیلی سخته،
زندگی که از گردونه ی عادت خارج بشه، برای گردوندنش باید خیلی رنج بکشی و عرق بریزی....

به اندازه ی باورهای هر کسی ؛ با او حرف بزن …. بیشتر که بگویی ، تو را احمق فرض خواهد کرد …!!!

اگر آنگونه که با تلفن همراهتان برخورد می‌کنید با خانواده تان برخورد میکردید اکنون خوشبخترین فردِ دنیا بودید…! 
اگر هر روز شارژشان میکردید…!
باهاشان در روز از همه بیشتر صحبت میکردید…!
پایِ صحبت‌هایشان می نشستید…!
پیغام‌هایشان را دریافت میکردید…!
پول خرجشان میکردید…!
برایشان زیورآلاتِ تزئینی میخرید…!
دورشان یک محافظ محکم میکشیدید…!
در نبودشان احساسِ کمبود میکردید…!
حاضر نبودید کسی‌ نزدیکشان شود حتی…!
مطالبِ خصوصیتان را به حافظه اشان میسپردید…!
همیشه و همه‌جا همراهتان بودند حتی در اوج تنهایی‌…!

و اگر همیشه….همراهِ اولتان بودند………….با داشتن یک خانواده خوب و مهربان هیچکس تنها نیست…!

مهر بر همه بچه مدرسه ای های قدیم مبارک

 

اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها شاد و خندان باز گرد

باز گرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی

خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند

درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس

روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود

با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ

همکلاسیهای من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید

همکلاسیهای درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار

بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود

کاش می شد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش

ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر

ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن

واقعااااا چه کنم؟؟!

نرود میخ آهنین در سنگ .........................................................................................................
........................................................................................................................................
......................................................................................................................................

فیلم خانوادگی بر مبنای دین

بعد از کلی فکر در زمینه ی مسائل فرهنگی خانواده های جامعه خودمان، به این نتیجه رسیدم که واقعا فرهنگ سازی و تولیدات فرهنگی در هر جامعه ای میتواند تاثیر زیادی روی روابط مردم و خانواده ها و زندگی شخصی و اجتماعی آدم ها داشته باشد.

در این بین، فیلم و سینما، در رتبه بندی این نوع تاثیرات جزو رتبه های اول قرار میگیرند چرا که واقعیت این است که تاثیر کتاب و مقاله و مجله در عصر و زمانه ی ما به اندازه ی برنامه های همراه با صوت و تصویر نیست و متاسفانه کتاب خوان هم در عرصه ی جامعه به نسبت کم است.

حالا می رویم سر تاثیر فیلم و داستان های نمایشی و تلویزیون و سینما.
این را همه اذعان داریم که  تعدادی از روانشناسان، افزایش درصد جرم و جنایت و خشونت را در جوامع غربی، ناشی از تولیدات ضد فرهنگی و فیلم های خشونت آمیز می دانند.
این را هم شنیده ایم که فیلم های ضد اخلاقی و شه*وت آمیز غربی، علاوه بر اینکه روح جمعی جوامع خودشان را به فساد و فحشا کشیده است، در سرتاسر دنیا نیز، اقبال عمومی را به این سمت کشانده و رفته رفته شاهد تبدیل فیلم ها و تولیدات جوامع شرقی به سبک و سیاق غربی ها هستیم.
کودکانی هم که نظاره گر این صحنه های ممنوعه هستند، به آلودگی کشانیده شده اند.

اگر فیلم های بالیوود یا کره ای و ژاپنی 2دهه قبل را با فیلم های عصر حاضرشان مقایسه کنید متوجه این تغییر محسوس می شوید.

و اما جامعه ی اسلامی خودمان!
با اندکی تامل در افراد و دور و برمان و خانواده ها و روابط اجتماعی می توان متوجه شد که افرادی که صرفا فیلم و سریال های تولید داخل را تماشا می کنند و به آن علاقمندند کمابیش سطح ارتباطات و تعاملاتشان با افراد خانواده و دور و برشان شبیه روابط فیلم هایی شده است که می بینند.
ارتباطات کلامی و نگاهی و حتی لمسی تقریبا شبیه سازی می شود.

به همین خاطر این نوع افراد به مرور زمان از ارتباطات لمسی شان با اعضای خانواده و محارم کاسته شده است.
در آغوش کشیدن، بوسیدن گونه ها و پیشانی، دست دادن، دست کسی را موقع ضرورت گرفتن، نوازش،  و کلا اینگونه ارتباطات لمسی که صرفا در جهت ابراز صمیمیت و محبت بین افراد محرم می گردد در بین تعداد زیادی از این افراد جامعه مان دارد رنگ می بازد و کم کم در ضمیر ناخودآگاهشان اینگونه نقش می بندد و گاهی می شود مثلا مدت هاست که دست یکی از اعضای خانواده شان را نفشرده اند!
و این به نظر من زنگ خطر است برای جامعه ای که از گذشته های دور به محبت و عواطف سرشار و روابط خانوادگی محبت آمیز مشهور بوده است!
زنگ خطر است برای از دست دادن حرارت و گرمای خانواده های ایرانی و روابط بین همسران!


راه چاره چیست؟
خب همگی واقفیم به اینکه در قوانین اسلامی فرقی بین بازیگر و غیر بازیگر برای حدود محرم و نامحرم نیست و حتی بازیگران نیز باید احکام نامحرم را رعایت کنند و در نتیجه در فیلم های اسلامی باید فیلم و قصه با رعایت حدود ارتباطات ساخته شود. و این از ملزومات دین است.
اما این فرهنگ سازی در جامعه باید چگونه انجام گیرد که افراد جامعه برایشان بعضی رفتارهای احساسی و محبت آمیز ملکه گردد و هردفعه به عنوان تذکر و یادآوری در تولیدات فرهنگی ببینند؟؟
در زمان پیامبر همگی بوسیدن و در آغوش گرفتن حضرت زهرا را توسط پیامبر دیده اند و همگی دیده بودند پیامبر دخترشان را می بوسید و می بویید و روی پایشان می نشاند و ....
همگی در آغوش کشیدن حضرت زینب و ام کلثوم توسط برادرشان امام حسین را در صحرای کربلا دیده اند و شنیده اند.
پس الان جای خالی این نوع صحنه ها در جامعه چگونه باید پر شود؟
که پدر ها یاد بگیرند چگونه فرزندانشان را ببوسند، برادرها و خواهرها یاد بگیرند همدیگر را در آغوش کشند، و حتی همسرها یاد بگیرند، روابط محبت آمیز در آغوش کشیدن و بوسیدن همدیگر را ؛ بر خلاف نسخه ی غربی که صرفا همه ی محبت را در مسائل ج*ن*س*ی خلاصه می کند و انگار غرب اصلا بلد نیست ارتباطات محبت آمیزی غیر از این مسئله که باید در محفل خصوصی خارج از دید همگان بین زن و شوهر اتفاق بیفتد را بین یک زن و شوهر به تصویر بکشند!!

آیا سانسور فیلم ها و سریال های تولید شده در خارج از ایران تنها راه چاره است؟
آیا نوشتن داستان سریال و فیلمنامه های ایرانی طبق موازین اسلامی محرم و نامحرمی خوب است؟؟
مگر داریم برای تعدادی افراد نامحرم فیلم میسازیم و پخش می کنیم؟
پس کجای هنرهای نمایشی به این پیش فرض اسلام توجه دارد که "اساس جامعه خانواده است" ؟
همین که موضوعات طلاق و دعواهای خانوادگی و مشکلات ازدواج مطرح شد، می شود اسم فیلم را خانوادگی گذاشت؟؟!!؟

بسیاری از تولیدات غیر ایرانی و شرقی هستند که هیچ کدام از روابط مستهجن غربی را در فیلمشان ندارند. اما جالب است که چون در جامعه ی ما نباید نامحرم ها با هم تماس بدنی داشته باشند، مثلا دست دادن یا بوسیدن پیشانی دو بازیگری که در نقش همسر یا نامزد یکدیگر هستند هم در تلویزیون ما سانسور میشود!

چرا به جای سانسور همه ی این صحنه ها که فی نفسه اشکالی ندارند، به فکر راه های بهتری نیستیم؟ که نیاییم برای درست کردن ابرو، چشم را کور کنیم؟!!

چطور برای فیلمنامه هایی که نیاز دارند زن بی حجابی را در آن به نمایش بگذارند از بانوان غیر مسلمان استفاده میکنند به عنوان بازیگر (مثل فیلم کتاب قانون!) ولی برای اشاعه فرهنگ محبت که اسلام نیز به آن تاکید دارد، صحنه های محبت آمیز فیلم های بازی شده توسط غیرمسلمانان حذف می شود؟؟
ولی در عوض صحنه های زد و خورد، کتک زدن، فحش دادن و داد کشیدن سر همدیگر و بد و بیراه گفتن و غیبت کردن و .... هیچ کدام جزو حذفیات نیست!!!
چه طور صحنه ی کتک زدن یه زن توسط مرد یا برعکس جزو سانسوری ها نیست؟؟ اگر لمس نامحرم مسئله است، این کتک زدن به صورت مرد نامحرم هم مشکل دارد!
آیا واقعا این صحنه ها آسیبشان کمتر از صحنه های احساسی فیلم هاست؟؟!!!؟

واقعا باید به دنبال راه چاره بود... بنده نیز خودم به یقین نمی توانم قانون کلی بدهم اما حسم میگوید یک جای کار ایراد دارد.
مثلا اینکه در تولیدات داخلی مان، قانونی ثبت شود تا بازیگرانی که روبروی هم قرار می گیرند در فیلمی به عنوان زن و شوهر، واقعا زن و شوهر یا خواهر و برادر همدیگر باشند!
همین الان در بین بازیگران تعدادی از بازیگران مشهور هم هستند که زن و شوهر هردو به این حرفه می پردازند اما جالب است که خیلی نادر اتفاق افتاده که این زن و شوهر ها روبروی همدیگر قرار بگیرند!!

بعد با این پیش فرض، دیگر ایرادی ندارد صحنه ی دست دادن این همسرانی که در فیلم و بیرون از فیلم همسر هستند پخش شود!
یا صحنه های محبت آمیز دیگر....


به نظر من باید کمی ساختارشکنانه به قوانین موجود نگاه کنیم.... تولیدات فرهنگی در جامعه بازخورد دارند و این بازخوردشان ممکن است ناخواسته منجر به مسائلی گردد که اتفاقا به ضرر افراد جامعه می باشد.
به جای اینکه فحش دادن و داد و بیداد کردن بین اعضای یک خانواده و کودکان نوآموز باب شود، بهتر نیست در آغوش کشیدن و بوسیدن پدر و مادر و خواهر و برادر و همسر ملکه ی اذهانشان گردد؟؟

آیا این نظر امام خمینی (ره) منافاتی دارد با اینکه دو بازیگر محرم اجازه داشته باشند در فیلمی که در داستان آن نیز به هم محرم هستند ارتباط لمسی داشته باشند؟؟؟
آیا اشاعه این روابط محبت آمیز در عرصه جامعه خلاف دین مهرپرور اسلام است؟؟
آیا اسلام این را نمی خواهد که افراد جامعه با اعضای خانواده شان روابط گرم و صمیمی و محبت آمیز داشته باشند؟؟
چه کسی و چه نهادی در جامعه باید این روابط گرم و صمیمی را (که زمین تا آسمان با روابط مستهجن غربی تفاوت دارد) به افراد حتی از زمان کودکی، آموزش دهد و حتی تفاوتش را از صحنه های حیوانی غربی که به اسم عشق و محبت به خورد مردمان دنیا میدهند، تمیز دهد؟

حالا ممکن است بگویید همه ی فرهنگ رفتاری مردم را فیلم ها نمی سازند،
قبول!
اما فیلم و هنرهای نمایشی هم بی تاثیر نیستند و طبق فرموده ی رهبر انقلاب باید به آنها بها داد.
البته اگر واقعا به دنبال کار فرهنگی در سطح جامعه هستیم........


امام خمینی (ره) می‌فرماید:

... شما باید به تبلیغات و تعلیمات در جهت معرفی و بسط اسلام همت بگمارید.
تبلیغات مسأله‌ای است پر اهمیت و حساس، یعنی دنیا با تبلیغات کار می‌کند. آن قدری که دشمنان ما از حربه تبلیغات استفاده می‌کنند ما از طریق دیگری نمی‌کنیم. ما هم باید به مسأله تبلیغات بسیار اهمیت دهیم و از همه چیزهایی که هست بیشتر به آن توجه کنیم.

... چون بچه‌ها علاقه دارند به نگاه کردن این عکسها. نگاه به این فیلمها، آنها را نگاه می‌کنند اگر فیلم یک فیلم آموزنده باشد این بچه‌ها تربیت می‌شوند به ترتیب صحیح و اگر یک فیلمی باشد که برخلاف باشد، انحراف‌کننده باشد بچه‌ها تربیت می‌شوند به تربیت انحرافی. بزرگترها هم همینطور.

نظر نمودن به این قبیل فیلمها و نمایشنامه‌ها هیچ اشکالی ندارد. بسیاری از آنها آموزنده است. پخش آنها نیز اشکالی ندارد...



هرگونه تماس و ارتباط نزدیک میان بازیگران مرد و زن به عنوان دو نامحرم حرام است و دست دادن مرد و زن با یکدیگر بنا به فتوای امام خمینی در صورتی که ریبه و لذت‌جویی در کار نباشد و مرد دست زن بیگانه را نفشرد جایز است.
منبع:
http://www.ahl-ul-bayt.org/fa.php/page,22135A45561.html?PHPSESSID=17bcb915a2cdf6d7e83feb57790b91df

قطعا موقعیتمان الان، بالاتر است!

وقتی این چیزها را می بینم،
این حرف ها را می شنوم،
.......
...........
..
.....
حسرت می خورم!

 حسرت ندارد؟!
عمری را که در بی خبری بودیم و می توانستیم شدیدا از آن استفاده کنیم؟؟
دورانی را که به راحتی از دستش دادیم و وارد دنیای جدیدی شدیم که سازوکارش زمین تا آسمان با دوران قبل و این چیزها و حرف ها متفاوت است....
...
من، حسرت، می خورم!
تو دوست نداری، باور نکن....

آخرین شب فرصت است....

برای چندمین بار رفتم و اینجا رو خوندم!
و چقدر دلم تنگ شد برای قدیم ترها...
برای نشاط و زیبایی آن سال ها...
خدایا!
خودت گفته ای و پیامبر و امامانت گفته اند که بهترین دعا در این شبهای قدر "عافیت" است...
عافیت و سلامتی روحی و جسمی را برای خودم، خانواده ام، همسر و فرزندان بالقوه ام، دوستان مهربانم، فامیل دلسوزم و همه ی مومنین و مومنات از تو طلب می کنم... عاجزانه و مضطرانه!...

یا راحم من استرحم.... من از تو طلب رحمت می کنم!
گناهان همگی ما را ببخش و ما را نه در این دنیا و نه آن دنیا در آتش عذابت قرار نده...

خدایای مهربان!
من به درگاه تو هنوووووووز امید وارم!...................................

کم کم دارم "پیر" می شوم...

احساس می کنم این چند روزه کمی پیر تر شده ام!
و امشب!
درست بعد از رفتن مهمان ها...
و این 2-3 سال!

خیلی خیلی با همسن و سال هایم فرق می کنم!
کمی پیر تر هستم، درب و داغون تر، افسرده تر، سنگین تر، بی نشاط تر، دلزده تر، کم هیجان تر، .... و حتی کم ذوق تر!
...
دیگر از عبادت های دوران جوانی و نوجوانی خبری نیست؛
و از شور و نشاط و شیطنتش،
و از بچگی هایش؛
و از خوشحالی و امید و سرزندگی اش؛
و از زیبایی هایش...

3 سال دیگر باقیست؛ تا برای همیشه از دوران جوانی خداحافظی کنم؛
و شخصیتم را در دهه چهارم زندگی به تثبیت برسانم؛
شخصیتم و همه ی آمال و آرزوها و عشق و نفرت هایم...
به تثبیت که برسد؛
دیگر جای تغییری نیست...

من خودم را می شناسم......................


+ من طلب دارم....

مهمون خانه ی ما

یکی دو هفته ای بود که ظهر ها دم یه ساعت مشخص می آمد می نشست کنار پنجره ی پذیرایی مان و غذاهایی را که پسرک ریخته بود زمین و من جمع کرده بودم با دستم و ریخته بودم لب پنجره می خورد.
دونه های برنج و گوشت و نون و حبوبات و ...

حالا 2-3 روزی میشود که من برایش غذا می ریزم و او نمی آید!
نمی دانم چرا؟
نگرانش شده ام....
یعنی الان کجاست این کبوتر خاکستری رنگ؟؟ زنده است؟...
غذاها را دوست نداشته یا چی؟......
نمی گوید من بهش عادت کرده بودم؟!

افتخار میکنم!

از افتخارات من این است که درست در دوران آقای احمدی نژاد، رئیس جمهور خدوم کشورم با همسرم آشنا شدیم، ازدواج کردیم، بچه دار شدیم و... اکثر سال های دوران دانشجویی ام (به جز سال اول) با دوران طلایی رئیس جمهور ارزشی ام مصادف بود!

و دلم به حال کسانی که قرار است در سال های آینده دانشجو شوند می سوزد...
چرا که طعم دوران اصلاحات و سازندگی (فرقی با هم ندارند این دو!) را حداقل یک سال چشیده ام...

نوش جانمان!

وقتی مسائل فرعی کشور، برخلاف نظر رهبری،در سال های اخیر اصلی شود!
وقتی همه ی عالم و آدم احساس تکلیف کنند!
وقتی ما در جبهه ی حق خودمان، نتوانیم به یک اتحاد و وحدتی برسیم، اما آنها در اندیشه ی باطل خودشان متحد و محکم باشند،
وقتی بصیرت در فضای عمومی جامعه و در درجه اول، آقایان علما و مسئولین جریان های فکری-سیاسی کشور وجود خارجی نداشته باشد!

همین می شود که ساختمان پاستور، از انحراف و دزد و نامدیر و بی برنامه گرفته می شود و دو دستی تقدیم سران و اصحاب و دوستان فتنه گر می گردد!

نوش جان همه مان!


کاش حداقل درس بگیریم! گرچه..... اکثرهم لایعقلون هستیم کمابیش!



موجیم که آسودگی ما عدم ماست...

بی خیـــــــــــــــال بابا!
وقتی دنیا قرار نیست دار قرارت باشد، بــــــــــــــــــــــــــــــــــی خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــال قرار ....

حواس جمع

چه اعصاب خوردی برای آدم درست می شود وقتی کل شب یا صبح را در مورد پست جدیدت فکر کرده ای، بعد تصمیم گرفته ای جایی بنویسی تا یادت نرود، بعد از فرط تابلو بودنش از نوشتن در جایی منصرف شده ای،


بعد حالا که فرصتی دست داده تا پستت را وارد وبلاگت کنی، در حافظه ات چیزی به عنوان پست وبلاگ ثبت موقت نشده است.

هرچه قدر رفرش می کنی، فکر می کنی، پیج ها را مرور می کنی، بالا و پایین می کنی هم فایده ای ندارد.... نیست که نیست!!


 + و چقدر اعصابت بیشتر خورد میشود وقتی همین پست را هم باید دوباره تایپ کنی از شدت لطفی که بلاگفا دارد و پستت را می پراند!! ههه

روز زن هم گذشت!

ما همان ذکر معروفه را که در سیستم پیامکی به سمع و نظرمان رسید، هر روز 7 بار تکرار کردیم؛
که امروز دچار افسردگی نشدیم!!!
و الان آمدیم که اطلاع دهیم زنده ایم خدا رو شکر:دی


+ ماموریت زیبای من 1  و  2

جدایی

نقد فیلم های یک کارگردان



مهمترین عاملی که باعث می شود نتوانم به فیلم های اصغر فرهادی به چشم یک فیلم جذاب و دلنشین نگاه کنم، همین پایان باز و البته تلخ فیلم هایش می باشد.
من طرفدار هپی اند و عروسی در قسمت آخر سریال و عیش و نوش و ... نیستم، اما خب... می شود فیلم را جوری تمام کرد که همه ی غم عالم به یکباره در دامن مخاطب نریزد!
فرهادی معتقد است باید دردها و تلخی های جامعه را به تصویر کشید؟
خب قبول!
چه کسی منکر این است؟ که اتفاقا از ویژگی های مثبت فیلم هایش همین سفر به اعماق زندگی قشر مستضعف و متوسط جامعه است و اصلا همین اصل که در فیلم هایش به ندرت می توان خانه های مجلل و ماشین های آخرین سیستم را پیدا کرد و اگر باشد ممدوح نیست خودش جای تشکر دارد.
اما حرف بر سر روح مخاطب و احساس اوست.
مطمئنا هرکسی که می نشیند پای فیلمی برای دیدن، خودش هزار و یک نوع غصه ی نانوشته و غم ناخوانده دارد، می نشیند فیلمی ببیند تا روحیه اش تازه شود،
می نشیند فیلمی ببیند تا روحش آرام گردد. تا حداقل همدردی بیابد.
مطمئنا نمی شنید فیلمی ببیند که چندتا غم و غصه ی دیگر به رنج هایش اضافه شود! و متلاطم تر گردد...
حتی حتی اگر هم بخواهیم از این زاویه ببینیم که به تصویر کشیدن رنج اقشار ضعیف جامعه یک مسئولیت است بر دوش هنرمندان _که صد در صد پذیرفته است_ می شود این مسئولیت را با ظرافتی هنرمندانه در لابلای فیلم مطرحش کرد و انتهای فیلم را به پایانی بدون درد و غم رها گذاشت.
اینگونه هم حرف اصلی زده شده است و هم مخاطب به عنوان یک انسان دارای احساس و عاطفه ارزشمند تلقی شده است.




بی ربط نوشته:
در سال های نه چندان دور، همه ی فیلم ها و سریال ها به عروسی و بچه دار شدن و خوبی و خوشی ختم می شد. مسخره آمیز بودنش حتما، باعث شد که کارگردان ها و فیلمساز ها به سوی مخالفش حرکت کنند که نتیجه اش شد اکثر سریال های تلویزیونی و فیلم های سینمایی حوالی 10 سال پیش به بعد.
من آنقدرها اهل تلویزیون و سینما نیستم، اما در همین سال های اخیر به صورت گذری سریال ها و فیلم هایی دیده ام که این ازدواج و عروسی شان در اواسط فیلم اتفاق می افتد و فیلم حول ماجرایی دیگر _به غیر از ازدواج دو نفر_ می گردد که این پیشرفت جای بسی امید دارد.
اما در این خصوص آقای پناهیان حرف جالبی می زدند (نقل به مضمون): کاش هنرمندان ما می آمدند ازدواج را اول فیلم نشان میدادند و بعد ادامه ی فیلم میشد ماجراهای پس از ازدواج و بچه داری و میانسالی تاااااا..... تا وقتی که این خانم و آقا پیر شده اند؛ ولی همچنان عشقشان پایدار مانده است...وقتی هنرمندان ما در ابتدای راه زندگی فیلم را کات می کنند و یا صرفا روابط عاشقانه دو نفر قبل از ازدواج را به تصویر می کشند این یعنی این نویسنده و کارگردان درک و تصویر واضحی از عشق بیش از حد سال ها بعد از ازدواج ندارد که فکر می کند عاشقانه های دونفر همین روابط قبل ازدواج تا ازدواج شان است و بس!

گل سرخ کوچک

داشتم توی آشپزخانه را تمیز و جمع و جور می کردم که به این فکر ها افتادم.
با خودم می گفتم: یعنی اگر خدا نبود، دیگه چه امیدی بود برای تحمل این همه سختی و رنج؟!
یعنی اصلا با عقل جور در نمی آمد که با این شرایط آدم بنشیند در این دنیا و زندگی اش را بکند و غر هم نزند!!

داشتم به خدا می گفتم:
یعنی همه ی این سختی ها و ناراحتی ها را هم حساب می کنی و به پایم می نویسی؟
کاش حداقل عوض اینها آرزوهایم برآورده شوند!!

داشتم به همین چیزها فکر می کردم و روی پیشخوان کابینت را دستمال می کشیدم که یک دفعه یک گل سرخ کوچک از شاخه های گلدان روی کابینتمان جدا شد و افتاد جلوی دست هایم ...

اعتراف

زیر این باران بهاری که حال و هوای خانه ی ما را پاییزی کرده است وقتکی پیدا کرده ام بیایم اینها را بنویسم:

خودم هم می دانم مدتی است کم کار شده ام!
مدتی است اینجا کمتر چیز می نویسم و این وبلاگ بعضی وقت ها تا مرز خاک خوردگی پیش می رود.
اما چه کنم دیگر. مشغولیت هایم به شدت زیاد شده است.
حتی از وقتی که درس می خواندم.
حتی از وقتی که کلی کارهای خانه روی سرم ریخته بود.
آنها همه شان مقطعی بودند و تمام شدنی.
اما الان کار مهمی دارم دائمی و تمام نشدنی!!
شب و روز، صبح و ظهر، همه جوره به آن مشغولم و هر مرحله اش که میگذرد وارد مرحله ی جدیدش می شوم!
خیلی برسم بعضی وقت ها خاطراتش را بنویسم که آن را هم نصفه نیمه و کم و کند می نویسم!
و از نوشتن خاطرات این کارهایم هم مانده ام حتی!
چه برسد به اینکه از موضوعات دیگر روز و زندگی و خانوادگی و درسی و علمی فرهنگی بخواهم حرف بزنم...
هووووووووووووف!


خدا به وقت ما برکت دهد انشاالله...

+ به خاطر موضوع خاصی محتاج دعای خیر دوستانم...

دوست آسمانی

... و تو چه می دانی که ساعت ها نشسته ام با او حرف زده ام؛
به دور از  تمام هیاهوی شهر و زندگی و دیگران!
...


و چه دقایق لذت بخشی!

تناقض در گفتار


ادامه نوشته

1392

اولین پست سال 1392 !

انشاالله که بتونیم امسال، کاری برای شعار "حماسه اقتصادی" بکنیم و سربلند باشیم.

پارسال که ما تا جایی که تونستیم و مجاز بودیم از تولید داخلی حمایت کردیم و همچنان هم در هرچیزی که بخواهیم بخریم ابتدا به  made in IRAN اش نگاه میکنیم:)



همگی سال خوبی داشته باشیم انشاالله...

+ نوروز را فاطمی کنیم.




اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سرالمستودع فیها...

...ولی بهم بده!

خدایا!
در حد و اندازه ی این قیمت برام کار نکرد، اونقدرا هم ازش راضی نبودم.
ولی بهش دادم!
با خوشی و خوبی هم بهش دادم و با مهربانی!
...
خدایا!
در حد و اندازه ی این دعاها شاید نباشم، اونقدرا هم ازم راضی نیستی، میدونم!
ولی ................
با خوشی و خوبی بهم بده و با مهربانی!

ادعای دروغ!

اولی: من دلم میخواد به یکی بگم بیاد خونمونو تمیز کنه که خودم دیگه پا به پاش کار نکنم! خسته میشم همش باهاش کار بکنم. خودم میخوام بشینم سراغ کارهای شخصی خودم.

دومی: من اصلا خوشم نمیاد بشینم و پامو بندازم رو پاهام و یکی کارهای خونه ی منو انجام بده.

اولی: اگه خوشت نمیاد، پس چرا وقتی خانمت این همه کار کرده از صبح تا شب، شب که میری خونه بازم ازش توقع کار کردن داری؟ و به جای اینکه همه ی کارهای باقی مونده رو تو انجام بدی، باز میشینی باهاش حساب کتاب می کنی میگی "فلان جا رو تو تمیز بکن، تا من فلان کار رو انجام بدم" یا "تو غذا بپز تا من ظرف جمع کنم"  و اصلا هم تحویل نمی گیری وقتی میگه از صبح تا حالا کار کردم و کمرم درد می کنه و ...؟؟؟!!!!

دومی دیگر انگار نشنیده است. خودش را میزند به آن راه و بحث را عوض می کند با یک سوال جدید...




اون خانمه تعریف می کرد....




سومی: زرتشت حرف خوبی میزنه که قابل تآمله: ببخش! نه بخاطر آنکه آنها سزاوار بخشش اندبلکه به این دلیل که تو سزاوار آرامشی!
البته اینکه تا کِی و کجا باید بخشید جای حرف و سوال باقیست!؟!....

به یاد کربلایی که نرفتیم سال 82!!

...
کربلا با یکی از دوستانمان رفتیم.
او و همسرش عقب ما می نشستند و من و همسر جلوی آنها.
توی اتوبوس.
همسر و همسر اون دوستم مدام به تیکه بازی و شوخی و ... مشغول بودند.
عربی حرف میزدن، با مداح شوخی می کردن، با رئیس کاروان گرم می گرفتن و ...
خیلی وقت ها هم همسر بلندگو رو از آقای مداح که پیرمرد جا افتاده ای بود می گرفت و شروع می کرد به سخنرانی.
از علمای ایران و خدمات متقابل ایران و اسلام می گفت تا شهدای دفاع مقدس و امام حسین و کاروان حضرت زینب و ...
یاد راوی گری هایش افتاده بود انگار:)
حرفهایش برای جمع کاروان کمی سنگین بود و از عبارات قلمبه سلمبه هم گاهی استفاده می کرد...
برای خوشحالی خودش و ما!
مثلا از خوزستان که عبور می کردیم می زد تو فاز دفاع مقدس و شهدا و عملیات منطقه ی فلان و ...
برای خیلی ها تعجب بود چنین آدمی با این سن، چرا باید انقدر اطلاعات داشته باشد.

آقای مداح واقعا فکر می کرد همسر، روحانی است.
همش می آمد می گفت: نه جان من! حوزه خوندی؟ کجا خوندی؟
هرچی همسر می گفت من دانشجوی هنری هستم باورشان نمی شد. فکر می کردند چون همسر با خنده می گوید دارد شوخی می کند.
یادم هست، در چند کیلومتری شهر کربلا که بودیم، آقای مداح آمده بود کنار صندلی ما و به همسر می گفت: من مطمئنم به محض اینکه برسیم کربلا، تو لباسو عمامه ات رو درمیاری می پوشی!
و به من می گفت: حاج خانم شما بگید ، حاج آقاتون روحانی ان؟
منم می گفتم: نه حاج آقا! دانشجو ان!

حالا مگه باورشون میشد...

کربلا که رسیدیم، وقتی دیگر عمامه و لباس روحانیتی در کار نبود، باور کردند کم کم ...




*سال 82 ، عید نوروز، ثبت نام کرده بودیم که با کاروانی برویم کربلا. من و پدر و مادرم.
یکی از دوستان مدرسه ام هم قرار بود با پدر و مادرش همان تاریخ بروند کربلا.
من و دوستم کل ماه اسفند را به همین شوق گذراندیم...
آمریکا که حمله کرد به عراق،
برنامه ی کاروان های ما کنسل شد...
اما همان تاریخ ، همسر و دوستانش از شلمچه راهی کربلا شده بودند.
آمریکایی ها که آمده بودند توی خاک عراق، همسر هم آنجا بوده است... (حتما نایب الزیاره ی ما:دی)

وقتی مهمان نطلبیده داشته باشید...

* بعضی از خانم ها به هییییییییییچ عنوان تو کَتشون نمیره که مهمان ناخوانده رو بپذیرند. به دلیل نابسامان بودن اوضاع خانه شان و اینکه اگر بخواهند ساماندهی اش کنند ساعت ها وقت لازم دارند چون باید هرچیز جای خودش قرار بگیرد و این به شدت وقت گیر است...



* بعضی خانم ها ذاتا تمیز هستند :دی و مهمان ناخوانده هم خیلی اذیتشان نمی کند و به گرمی استقبالش می کنند. نهایتا در حد 5 دقیقه لازم دارند تا اوضاع خانه شان مهیای مهمان شود. چون همه چیز همیشه سر جایش هست و همیشه همه جا تمیز است.



* بعضی خانم ها خانه شان مثل دسته ی اول است. اصلا اوضاع خوبی برای پذیرش مهمان ندارد، اما از آنجایی که آدم های ریلکسی هستند به سرعت همه ی ریخت و پاش های خانه و وسایل و لباس و ظروف و ... را می ریزند داخل یک اتاقی که قرار نیست در حضور مهمان استفاده شود و سپس با روی باز از میهمان ناخوانده استقبال می کنند. این دسته از خانم ها موقع جمع و جور و تمیزی خانه اصلا برایشان مهم نیست که هرچیزی سرجای خودش قرار بگیرد. بلکه صرفا همین که پذیرایی و آشپزخانه شان تمیز شود برایشان کافیست.



* بعضی دیگر از خانم ها هم هستند که کلا چیز خاصی برای رخت و پاش شدن ندارند. نه اهل یادگاری جمع کردن هستند (اعم از لباس و قاب عکس و هدیه و نقاشی و نوشته و ...) نه اهل دکوری و عکس خانوادگی و ...
به روش فنگ شویی هرچیزی که بدانند به کارشان نمی آید همیشه دورش می ریزند.
مثلا بیش از 4-5 دست لباس مجلسی اصلا داخل کمدشان نگه نمی دارند. لباس هایشان هیچ وقت از 2-3 تا کشو تجاوز نمی کند که بخواهد مثلا بعضی هایش بیرون بماند و خانه را ریخت و پاش کند.
آشپزخانه شان در حداقل ترین ظروف و امکاناتی به سر می برد که لازمشان می شود. باقی ظروف و وسایلی که لزومی ندارد به سرعت دور انداخته می شود. چنین خانم هایی در خانه شان اصلا چیز اضافی و زیادی ندارند که بخواهد منجر به ریخت و پاش شدن خانه بینجامد!





کدام بهتر است آیا؟!....

حقوق

آقای مغازه دار که داشت با رفیقش حرف میزد میگفت:
واقعا آدم اگر همه ی حقوقش رو بده دست همسرش، بُرد کرده. تا وقتی پول بهش نمیدی همش میگه اینو بخریم اونو بخریم، اینو برام بخر و ... اما وقتی همه ی پول دست خودش باشه و حساب کتابش هم با خودش باشه دیگه به این راحتی ها چیز میز نمیخره. میگه :خببببب.. حالا اینو نخریم. اون لازم نیست حالا و ...

رفیقش هم میگفت: باورت میشه از اول زندگی مون تا حالا من هرماه فقط پول شارژ ماشینمو و یه پولی که تو جیبم باشه رو از خانمم میگیرم؟ همه ی حقوقم دست خانوممه!

وعده ی ما : 22 بهمن راهپیمایی

آن زمان که دشمن به جانمان حمله کرد؛
شهدا ما را شرمنده کردند؛
نکند این روزها که دشمن به نان مان حمله کرده؛
شرمنده شهدا شویم!



وعده ی ما : 22 بهمن راهپیمایی

شکسته

آمد توی مغازه و گفت: آقا شکسته دارید؟
در دلم با تعجب فکر می کردم. این حرفی که میزند یعنی چه؟

آقای فروشنده هم در جوابش گفت: آره! 6 تا هست. و آمد نشانش داد.
خانم میانسال، رفت و نگاهشان کرد و برگشت رو به مغازه دار: دونه ای چنده؟
مغازه دار گفت: 120 تومن.
خانم پول را حساب کرد و تخم مرغ های شکسته رو برداشت و برد.

***
بعد از رفتنش همسر از آقای مغازه دار پرسید: برای چی تخم مرغ شکسته می برن؟ به چه کاری میاد؟
آقای مغازه دار گفت: هیچی! فقط چون ارزونتره چون شکسته شده. بعضیا ندارن میان اینجوری تخم مرغ می خرن

انقدر ناراحت شدم که حساب نداشت!

اللهم اشبع کل جائع...