**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

کارتای به درد نخور

دیروز یه سر رفتیم فروشگاه رفاه کلی خرید داشتیم اما ... اما تا اومدیم پای صندوق همه خستگی به تنمون موند ای بابا ... نمیدونم چرا هیچ کدوم از کارتامون کار نمیکرد تو دستگاههای فروشگاه ... کلی حرص خوردم ... آخه کلی وقت گذاشته بودیم و همش به هدر رفت ... وسایلارو گذاشتیم که بریم عابر بانک پیدا کنیم و پول بگیریم اما عابر بانکام کارتای مارو قبول نکردن ... بنابراین با دلخوری برگشتیم خونه ... البته همسری میگفت حتما حکمتی توشه غصه نخور ... 

تا رسیدیم خونه فوری لباسامونو عوض کردیم ٬ کولرم روشن کردیمو افتادیم رو تخت که مثلا تا ۷.۳۰ بخوابیمو استراحت کنیم من ده دقیقه ای خوابم برد اما سردم شد و بیدار شدم ... دیگه خوابم نبرد که نبرد ... بلند شدم همسری چشماشو باز کرد گفت کجا گفتم الان میام بزار مرغ بزارم واسه شام بپزه میام الان ... همسری دوباره خوابش برد ... منم مرغو که گذاشتم دوباره اومدم تو تخت که بخوابم اما نشد که نشد ... بناراین رفتم یه دوش گرفتم ... دیگه همسری بیدار شده بود که نماز بخوونه و بره کارواش آخه ماشینمون دیگه باعث خجالتمون میشد اینقدر که کثیف بود ... ساعت ۹.۵ بود با یه نون سنگک داغ اومد منم کوکو مرغی رو که از سیندختی یاد گرفته بودمو درست کردم  ... خوشمزه بود ... دست سیندختی جونم درد نکنه ... شامو خوردیم ... اومدم ظرفارو بشورم همسری گفت بزار من بشورم گفتم نه ... اما هنوز چند تا تیکه بیشتر نشسته بودم این زعفرون ساب لعنتی دستمو بد جوری برید و خونی میومدا ... این شد که همه ظرفارو همسری جوون شست ... بعدم یه کم میوه خوردیمو یه کم فیلم دیدیم ... دیگه رفتیم خوابیدیم .   

نظرات 5 + ارسال نظر
سحر دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:31 http://www.spbk.persianblog.ir

یک نکته : حتما موقع ظرف شستن دستکش بزار
یه چیز بد وبلاگت اینه که نمیشه از شکلکها استفاده کرد

تنبل شدم تو دستکش دست کردن اوایل بدون دستکش نمیتونستم
اما الان تنبلیم میاد ... ممنون از نکتت خانمی ... چشم دیگه دستم میکنم ...
چرا نمیشه ؟؟؟

گلبرگ دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:19 http://talakhanooom.blogfa.com

واقعا به قول همسریت حتما حکمتی تو کار بوده که کارت هیچکدومتون کار نمی کرده. جالبه.. عزیزم من تازه با وبت آشنا شدم. با اجازه لینکت میکنم. عکسا هم برا من باز نشد. فکر کنم پسورد میخواد.

خوش اومدی خانمی ... خواهش میکنم

سیندخت دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:36

نوش جونتون عزیزم...آخی نازی دستت! مراقب خودت باش دختر...
وای من اگه توی فروشگاه بودم اینجوری میشد قطعا اونقدر عصبانی میشدم که خدا میدونه!!! شاید کارتاتون مشکل داره !

مرسی ... چشم
منم اعصابم کلی خرد شد ...

فلفل بانو دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:46

دستت بهتره گلم؟

خوبه فلفل جونم ... می سی عزیزممممممممممممم

سپیده (باران عشق) دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:27

سلام سلام صد تا سلام
خوبی ناز گللم!
عیب نداره از این اتفاقا پیش میاد!
راستی ظرف میوه کادوی خاله ات خوشمل بوداااااا

سلام به روی ماهت عزیزم
مرسی خانم خوبم خوببببببببببببببببببببببببب
آره خوب ... الان دو جای دستم اساسی بریده ... خانم خونه شدم دیگه ...
مرسی عزیزمممممممممممممممم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد