دیروز ساعت ۷ رفتیم یه سر خونه پدر شوهری آخه میگفت شما کم میاین دلم تنگ میشه ... از ساعت هفت تا هشت و ربع اونجا بودیم هر چی گفتن شام بمونین نموندیم چون واقعا خسته بودیم ... سر راه هم رفتیم یه کم واسه خونه خرید کردیم ... دیگه ساعت نه بود که رسیدیم خونمون ... البته سر راه یه نون هم گرفتیم آخه شام خوراک لوبیا میخواستم درست کنم ... تا رسیدم خونه رفتم تو آشپزخونه که لوبیا رو بزارم بپزه بعدم توت فرنگی و گوجه سبزو ریختم تو سبد که همسری بشوره خودمم سیب زمینی و پیازا و بقیه رو جابجا میکردم ... به همسری گفتم لوبیا واسه شام آماده نمیشه بیا املت درست کنیم که قبول کرد و شاممون تبدیل به املت با ماست خیارو فلفل دلمه ای شد ... زحمت شامو همسری کشید منم رفتم لباسامو جم کنم ... شام که آماده شد خوردیمو من مشغول شستن ظرفا شدم با آماده کردن لوبیا واسه فردا شبمون ... بعدم سریال کلانترو دیدیم که وسطاش خوابمون برد ... ساعت ۱۱و نیم من رفتم یه دوش گرفتمو خوابیدیم .
راستی همیشه خیار ٬ فلفل دلمه ای ٬ هویج و... تو یخچال ما اینقدر میموند تا خراب میشد اما دیگه همه رو لای روزنامه میپیچم میزارم تو کیسه فریزر میزارم تو جا میوه ای دیگه تا تموم بشن سالم میمونن حتی اگه یه ماه طول بکشه... این کارو از مامان بزرگم یاد گرفتم .
وای چقدر مرسی که به من یاد دادی! ما همیشه زیاد فلفل دلمه و خیار و اینا می خریم چون عشق سالادیم اما چون فقط شبا مصرف میشه برای شام معمولا زیاد می مونه با همه ی اینا ۲ هفته سالم میمونن اما یواش یواش لزج میشن! مرسی از راهنماییت...
چه جالب...من دیروز حالم خوب نبود شام نپختم ما هم املت همسری پز خوردیم...:))
خواهش میکنم
البته این کار یه کم مامان بزرگ بازیه دیگه
وقتی اینکارو میکنم خندم میگیره از خودمو کارم
یه پا مامان بزرگ شدم واسه خودم
میگم
میبینی تفاهمو سیندخت جون
هردو املت همسر پز
سلام عزیزم
خوبی؟؟؟؟
املت خیلی خوشمزه اس من دو شب پیش با ترشی و نان محلی خوردم!.
سلااااااااااااااااام ....
خوبم ساینا جون
واااااااااااااای نوش جونتون
منم نون محلی
یعنی من عشق می کنم با داشتن تو بهاری! خیلی باحالی به خدا...کیف کردم با راه حل قلک الکترونیکیت! من خیلییییییییییی ولخرجم بهاری اما از من خیلی خیلی خیلی بدتر آقاهست۱!!!!! شدیدا دارم کنترلش میکنما ... کاش اصلاح بشیم...
ممنون سیندختی ... میدونی دیگه منم خیلی بهت علاقه دارم
آخه
جریان داره این قلک الکترونیک ... کوچولو که بودم ... البته نه خیلی کوچولواااااااا ... من بچه اولم دیگه ... این مامان ما اعتقاد داره شیرینی عیدو تازه به تازه بخره واسه عید دیدنیا ... خلاصه ... یه جعبه شیرینی میخرید میزاشت تو کابینتی جائی ... خوب... بعد که مهمون میخواست بیاد میرفت میدید ای بابا نصف جعبه ای که تازه خریده نیست ... هی به این داداشیا و خواهر کوچولو غر میزد ... که لاقل میخورین بگین بابا جون من آبروم میره ... آخه نمیدونم چرا مامانم به من چیزی نمیگفت از بچگی یه جورائی قبولم داشت و باهام رودروایستی داشت همینم باعث میشد یه جاهائی خیلی معذب باشمو شیطونی نکنم و خانم باشم تا بچه ها از من یاد بگیرن ... حالا منم جزئ همون دارو دسته غارتگرا ی شیرینی بودما اونم شدید .... القصه یه روز شیرینی خرید و داد به من که بذارم تو کمدم تا مثلا بچه ها بهش شبیخون نزن خودش بهشون بده تا آمار دستش باشه ... اما ... بیخبر از اینکه رئیس این شبیخون زنا خوده منم ... حالا چی کار کنم خدایا اینقدر اعصابم خرد شده بود که نگووووووووووو ... با یه دنیا عذاب وجدان
اگه گفتی چی کار کردم ؟؟؟
گذاشتمش تو کمدمو درشو قفل کردم از اونجائی که همیشه من کلید کمدم همراهم بود میدونستم که گمش میکنم طبق عادت و خیالم راحت میشه که دیگه نمیتونم ناخنک بزنم به شیرینیا .... بالاخره کلید و گم کردم
ولیییییییییییییییییییییییییی
مگه تونستم بهشون ناخنک نزنم همه فکرمو مشغول کرده بود خوردن اونا .... رفتم سراغه کمدم خدا جون حالا چی کار کنم تازه خودم به کنار اگه مهمون بیاد چی؟؟؟؟
رفتم کشوی بالای کمده میزمو درآوردم دستمو کردم توش و از تو جعبه چند تا شیرینی مشت کردم و خوردم بعدم رفتم اعتراف کردمو دادمش به مامانم تا خیالم راحت بشه ... مامانم کلی دعوام کردا منو باش گوشتو دادم دست گربه ....
حالا دیگه نوعه این شبیخونا عوض شده و کمدمم تبدیل به عابربانکم
آخی نازی...بچگیتم خیلی بامزه بودیا...چقدر شیرینی دوست داشتی هنوزم داری چون دیدم به همسرت گفته بودی بخره...حالا من زیاد اهل شیرینی جات نیستم اما تا دلت بخواد عاااااااااااااااشق آلوچه و لواشک و گوجه سبزو خلاصه چیزای ترش...یعنی از تصورش یهو می میرمو زنده میشم!!!! بازم خوبه تو یه راهی برای خودت کشفیدی منم باید یه راهی بکشفم! چون میدونم اگه کارت بسوزونم دلم طاقت نمیاره می رم دنبالش باز!!!!!! آخه تو شاغلی برات سخته!
منم ترشی دوست دارم ... یعنی اصولا با خوردنیا میونم جوره جوره حالا هر چی میخواد باشه تلخم باشه میخورم یعنی انگار وظیفمه بخورم
...
نه دیگه دو تا کارت باید داشته باشی اضافشو بریزی تو اون یکی
... حالا ببین راه دیگه ای میتونی واسش پیدا کنی
دوتا کارت دارم بهاری...اما وقتی بسوزه و بدونم توش پوله خب نمی تونم آروم بگیرم...برای همین میگم!!!!
ای سیندختی ولخرج
واسه پست قبلیم یه عالمه عکس گذاشتمم برو ببین اگه دوست داشتی
سلام دوست عزیز من تازه با وبت آشنا شدم
من دارم مال خودم جهاز میخرم خوشحال میشم رمز عکسهای
خونت رو بدی من ببیم آخه می خوام وسایل شیک بخرم
ممنون
سلام
خوش اومدی
خانمی وبت برای من باز نمیشه که برات رمزمو بزارم
بهارگلی...چه خوب که عکس گذاشتی...همیشه بذار...چقدددددددر ظرف...همه ی اینا تو یه وعده یا نهایتا دو وعده کثیف شدن؟!!! بابا شما آمارتون از ما هم بیشتره که! به به ... چه ماکارونی ای...هووووووووم
نمیدونم مال چند روز بود سیندختی ... ولی من کلا یه عالمه ظرف کثیف میکنم ... یه غذا دو نفره سینکو پر میکنه ...
سلام عزیزم، خوبی؟!
با این عکسات روحم تازه شد ...
حال کردم، منم عشقققق صورتیام، اما همهرنگی ظرف باشه قشنگتره ...
هروقت میخوام ظرفای مامانم رو بشورم اول خوشگلاشا میشورم و بقیهاش رو هم میگذارم واسه خودش : دی
مامانم میگه زحمت کشیدی، من فردا نمیدونم میخوای تو خونهی شوهر چطوری میخوای کار کنی!!!
میگم نترس اونجا دیگه هوای کار خودمو دارم : دی
راستی چای و شیرینیات منو به وجد آورد چون من عاشق چای و شیرینی، چای گز، چای و کیک، چای و شکلات، چای و هرچیکه شیرین باشه! عاشقشم
آخه کلاً من خیلی خیلی چای دوست دارم و با هرچی باشه میخورم اما اگه دیگه هوس کنم و یا مجبور بشم با پولکی و یا قند میخورم.
راستی آهنگم واست میگردم و پرس و جو میکنم و بهت خبر میدم، اما به نظر من از اونایی بپرس که تازگی ازدواج کردن که ببینی تو فیلمشون چطور شده، حداقل دیگه امتحان خودشو پس داد.
موفق باشی بهاری من و همیشه بهاری بهاری باشی ...
مرسی سپیده جون ... لطف داری عزیزم ... آره خوبه همه رنگ ظرف و ظروف تو آشپزخونه باشه و یه رنگ مثلا صورتی رنگ غالب باشه ... همه چی یه رنگ باشه خسته کننده میشه زیادم قشنگ نیست ... سبز و نارنجی ... زرد و آبیم آشپزخونه رو شاد میکنن ...
منم عاشق چای و شیرینیم ... ممنون سپیده جونم