**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

فیلم عروسی و تجدید خاطرات

  

دیروز تو راه که داشتم میرفتم خونه تصمیم گرفتم برم آتلیه عروسیمون و فیلمو بدم واسه یه سری تغییرات...آخه اون روزی که تحویلمون دادن وقتی دیدم تا صبح سر درد داشتم اینقدر که ایراد داشت ... زنگ زدم آتلیه و گفتن ۷۰ تومن هزینه مجدد میکس میشه ... یه سریم عکسام ایراد داره باید برم ببینم میشه درستشون کرد یا نه ... قرار شد ۵شنبه یا جمعه عکسا و فیلمارو ببرم ... 

 

بعد به خواهر شوهر سومی زنگ زدم و یه کم باهم صحبت کردیم خیلی وقت بود ندیده بودمش دلم واسش تنگ شده بود ... دوباره فیلم عروسی رو گذاشتم و یه کم دیدم ... آخیییی یادش بخیر ... یه کمم قربون صدقه خودم رفتما نگین چه از خود راضی ... فیلم مردونه رو که دیدم یه کمم دلم واسه آقائی ضعف کرد ... بعدم داداشیا و بابا رو دیدم و دلم یه دنیا تنگ شد و نشستم پای تلفن تا ببینم کجان ... فقط با داداش کوچیکه حرف زدم آخی ... الهی خواهرت دورت بگرده ... چقدر شیرینن این داداشیا بخصوص که آخریم باشن ... مامانی عجب تیپی زده بود ... با مامان و خواهریم حرف زدم ... همکارامونم تو قسمت مردونه کولاک کرده بود ... بابائی چه ذوقی میکرد تو فیلم انگار نه انگار که شب خواستگاری تا صبح خوابش نبرده بودو رفته بود تو خیابون پیاده روی الهی بگردم ماه رمضون بود بعد از سحری دیدم تمام صورت و لبش از استرس ورم کرده بود دستاش میلرزید صداش خش افتاده بود میگفت نه من راضی نیستم فردا زنگ میزنم دیگه نیان ... و زد از خونه بیرون از ۴.۵ صبح تا ۶.۵ که من میرفتم تو خیابونو پارک دم خونمون قدم میزد ... 

 

بعد از دیدن یه بخشائی از فیلم و تجدید خاطرات رفتم یه دوش گرفتم و موهامو یه سشوار حسابی کشیدم اما دیگه آرایش نکردم چون میدونستم شب پاک نکرده خوابم میبره  ... یه کمم خونه رو مرتب کردم و یه گردگیری سریع و مختصر ... اما دیگه ظرفارو نتونستم بشورم یعنی وقت نشد ... همسری ساعت ۹ اومد خونه ... نه از شام خبری بود نه از چای٬حسابی شرمنده شدم ... خوب یه وقتائی آدم وقت نمیکنه یا حسشو نداره دیگه که در مورد من هردوش صدق میکرد ... به همسری گفتم واست فالوده درست کنم ؟؟؟ گفت بله اما دیدم خودش رفت سر یخچال طالبی رو برداشت و برید رفت مخلوط کنم آورد و فالوده رو خودش درست کرد ... دست گلش درد نکنه خیلی خوشمزه بود ... منم شامو گذاشتم داغ شدو سفره شامو زودی انداختیم و خوردیم همون خوراک لوبیای شب قبلمون ... بعد از جم شدن سفره فیلم بی پولی رو همسری گذاشت ببینیم که من خوابم برد ... یعنی اصلا خوشم نیومد برای همینم اولاش بود که خوابم برد ...

 

پینوشت ۱ : 

راستی من مدام داشتم چاق میشدم ... در عرض یک هفته هم ۶۸ کیلو شده بودم ... چون هم صبحانم مفصل شده هم شام میخوردم ٬تو این دو ماهه بعد از بیماری همسر ٬ آخه اگه من نمیخوردم اونم نمیخورد ...  اصلا وقت باشگاه رفتن هم ندارم ... بنابراین ناهارمو کم کردم مثلا ۴-۵ قاشق ...  آخه این غذاهای شرکت خوردن ندارکه... اصلاناااااا ... شاممو یه کم بیشتر از ناهار میخورم تا همسری هم میلش بکشه حدود ۱۰ تا قاشق ... کاکائو و شیرینی و ... رو هم حذفشون کردم یعنی ناخنکی میخورم ...  تو خونه یه کم حرکات ورزشی واسه آب کردن شکم و پهلو و بازوهام انجام میدم ... این حرکاتو واسه عقدم انجام دادم خیلی خوب شده بودم یکی از خواهرای همسری میگفت خیلی هیکلت خوه خوشم میاد حالا لاغرم نبودما ... احساس میکنم این حرکات ورزشی و این رژیم کوچولو داره تاثیر خودشو میزاره ... احساس سبکی میکنم ... چاق که میشم حرکت برام سخت میشه و تو نشستن پاشدم شکممو که حس میکنم عذاب میکشم 

... این جاری خانم هیکلش عینه منه ها میگه من از تو لاغر ترم ... آی لجم در میاد ... حالا میخوام حسابی لاغر کنم آخه دو سه تا عروسی داریم ...   

  

پینوشت ۲ :  

صبح که از خواب بیدار شدم دوتا لیوان بزرگ آب یخه یخ خوردم الان گلو درد دارم ... یعنی سرما خوردم ؟؟؟ 

 

نظرات 12 + ارسال نظر
سایه سه‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:09 http://didarema.persianblog.ir

اره بابا همیشه که ادم حوصله غذا پختن نداره که . خوب کاری کردی

بالاخره تونستم یه کم به توصیت عمل کنم ممنون دوستم

sepideh سه‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:01 http://lahzehayesepid.blogsky.com/


عزیزیمممم!!!

واقعاً اذیت می‌شی با این ساعت کاری ...

اما امیدوارم هرچه زودتر یه تجدید نظری بکنن و متوجه بشن که ساعت کاری یه خانوم خانه‌دار با یک مرد خونه فرق داره!!!

دست مهربون شوهرتم درد نکنه ...

ایشالا خدا هردوتون رو حفظ کنه و هر روز آشیونه‌تون پر از مهر و گذشت و مهربونی باشه ...

ایشالا هیجوقت دلت نگیره و شاد باشی خانومی ..

مرسی خانمی ... ایشالا ... اینجا توقع از خانما به اندازه یه آقاس شده یه بارائی ما رفتیم و آقایون اعتراض کردن که مام باید بریم چرا فلانی رفت؟؟؟

سپیده (باران عشق) سه‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:15 http://sepidehkh10.blogfa.com

بهار جونم وقتی فیلم رو نگاه می کنی انگار همین دیروز بود که همه این اتفاقات تلخ و شیرین گذشت! نه؟
زندگی همینه دیگه
راستی میشه عکس عروسی ات رو بگذاری منم ببینم خوب آخه دلم عکس عروسی می خواد!

کاش میشد بزارم خودمم خیلی دوست دارم اما اینترنته دیگه بهش اعتمادی نیست
یه سری از خانمای شرکتمون تو سیستم شون عکس داشتن فک کن پخش شده
کار این همکارای نا محترم بوده
همسری اصلا نمیزاره تو سیستمم عکس عروسی بزارم
میکشه منو اگه بفهمه
خودمم میترسم
سپیده فک کنم هم محله ای باشیمااااااااااااااااا
این عکسه که گذاشتم تو پستم قسمتی از یکی از عکسای عروسیمونه...دسته گل عروسیمه

فیروزه سه‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:12

خوبی خانومی؟!

اوهووووووووووووم
کجائی پس خانم ؟؟؟
نگرانت شدم

نارنجدونه سه‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 13:28

خوش اومدی عزیزم قدمت روی چشمم

ممنون خانمی خیلی لطف داری

فلفل بانو سه‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 13:30

بیخود گفته ۷۰ باید بدی خودش خرابش کرده باید درستش کنه خب کارش ایراد داشته

به کسی نگفتم اما اینقدر گریه کردم خراب شده که نگو تازه داشتم بهشونم میگفتم بغض کردم میگه دیر داری میاری باید ۷۰ تومن بدی

بهار نبض عشق سه‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 21:17 http://www.nabze-eshgh.persianblog.ir

سلام عزیزم خوشال شدم بهم سر زدی خوش به حالت لاغر شدی من که بعد عروسی بدجوری شیکم کردم.

خواهش میکنم عزیزم...خوب ورزش کن دیگه

آلما چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:10

دیروز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم و اون حرکتایی که گفتی انجام میدادم
دستت درد نکنه
پیش به سوی هیکل دلخواه
منم این غذای شرکتو کم کردم و کم میخورم. واقعا خوردن نداره

آفرین من که بی تابم واسه انجام دادنشون چون در مورد خودم که خیلی موثر بوده امیدوارم تو ام نتیجه بگیری دوستم
واااااااااای نگو خیلی بده این غذاهاشون

سیندخت چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:40

به به...خانوم ورزشکار و لاغر و باربی! خوب کاری میکنی...اما مواظب خودت باشا...زیادی سفت نگیری ضعف کنی؟ صبحانه رو خوب بخور...ناهار هر چی میخوری برنجی نخور...شام خیلی سبک...عالی میشی! البته هستیا...بی خیال حرف جاریت !
نه سرمانخوردی...فقط گلوت تحریک شده...مایعات داغ بخور

جاری خیلی حسوده چند بار سر من و کارائی که همسری برام انجام داده با مادر شوهری و خواهر شوهریا بحث کرده و یه مدت قهر بودن ... با این حال نمیدونم چرا دوستش دارم ... یکی دو بارم جلو خودم زیرآبمو میزد منم لااااااااااااااااااااااال لال همون جوری که خودت میدونی چیزی نمیگیم که به طرف بر بخوره حتی اگه ناراحتمون کنن
مامانی تو عروسی خواهر شوهری هی به من میگفت این جاریت چرا اینجوری نگات میکنه انگار داره واست نقشه میکشه منم میگفتم نه بابا اینقدر خوبیم با هم نگو درست حدس زده بوده

سیندخت چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:40

من اوایل عروسیمون که فیلمو گرفته بودیم هر بار می دیدم گریه میکردم!!!!!!!!!!

آخی تو دیگه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سیندخت چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:09

خب مگه من چمه که گریه نکنم؟!!!!‌دلم عروسیمونو میخواست! هر چند خیلی استرس داشتم!!!!!
ببین بهاری...فردا برات بفرستم دیگه اوکی؟ مشکلی نداری که؟ من گوشیم شارژ نداره خاموشه گفتم اینجا ازت بپرسم

منم دلم میخواد ...
بفرست عزیزم ... اما نمیدونم از الان کجام که ؟؟؟ فردا اگه اینجا بودم برام بفرست خوب؟؟؟؟؟ نمیدونم اگر خونه بودم چه جوری هماهنگ کنیم؟؟؟
آخه این مدیرمون که کارش معلوم نیست ممکنه بگه فردا باید بیای
اصلا یه کاری
امروز میتونی بفرستی مغازه بابا ؟؟؟
امشب میرم اونجا

هم قفس چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 http://hamqafase-man.persianblog.ir/

سلام
تازه با وبت آشنا شدم عزیزم ...
عروسیتون هر وقت بوده با تاخیر بسیار زیاد مبارک ...
عزیزم چاق شدنم انقدر حرص نداره ... تازه اونایی که تژل ترن با مزه ترن ...
همینقدر که ورزش بکنی تا سلامت باشی کفایت می کنه ...

خوش اومدی عزیزم ... ممنونم ... اوهوم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد