**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

ساعت کاری زیاد

 

دیروز از تو گلوم میسوخت تا سر معدم و خیلی اذیتم کرد ... نمیدونم چم شده همه چیز به هم پیچیده ... همسری هم گیر داده که چرا عصبی هستی ... نیستم بخدا فقط خسته ام ... خسته از ساعت کاری زیادمون ... اینقدر خسته میشم که تا شامو آماده کنم و بخوریم میشه ۱۰.۵ یا ۱۱ و تا بخوایم بخوابیم ۱۲ ... اینه که خیلی احساس ضعف میکنم و فقط از کم خوابیه ... بدبختی اینه که من شب نمیتونم زود بخوابم و باید صبح بخوابم که ساعت کاری مام ۷ هستش و نمیشه ... 

 

دیروز تا رفتم خونه خوراک لوبیا رو اول بار گذاشتم و بعد همسری اومد ... رفته بود عکس از سینش بگیره ... خدا کنه مشکلش حل شده باشه ... خیلی نذر کردم که ایشالا خوب بشه باید ادا کنم بلافاصله ... همسری که اومد گفتم فیلم آواتارو بزار بقیشو ببینیم گفت پس بیا بشین تا بزارم ... اما یادمون اومد گوشتی که دیروز خریدیم بلا تکلیف مونده باید چرخ میکردیم و میذاشتیم تو فریزر تا ۹.۵ الاف این کار شدیم و نشد ببینیم اما به محض اینکه ظرفاشم شستیم  با ظرف میوه اومدیم نشستم و همسری فیلمو گذاشت خیلی قشنگه هی به همسری میگفتم باید یه بار دیگه هم ببینیما اونم مدام جواب میداد باشه میبینیم ... هم فیلم میدیدم هم من میوه پوست میگرفتم هم باید حواسم به غذا بود همسری هم تا میدید بلند شدم میزد رو استپ عذاب وجدان گرفته بودم اما چاره ای نبود ... مگه می پخت این غذا زیرشو زیاد کردم یه چیزائی هم خودم ریختم توش قارچ٬ به٬ آلو چه شود ؟؟؟ خدا خدا میکردم بد نشه انگار مجبور بودم دو تام عصاره گوشت بره ریختم توش اما خدارو شکر خیلی خوب شده بود ... اما یه ده دقیقه بهش سر نزدم ته گرفت خیلی غصه خوردم به همسری گفتم بیا اینم از نشستن من ... ساعت ۱۰.۵ شامو خوردیم و فیلمم ۱۱.۵ تموم شد و ۱۲خوابیدیم . 

صبح از خستگی بد اخلاق شدم و به همسری گیر دادم آخه هی میگه دیر شد دیر شد بریم اونم در حالی که من از خستگی نای بلند شدن ندارم ... بابا ۲ روز مرخصی در ماه دارم دیگه میخوام یه ساعت بیشتر بخوابم ... هر چی همسری گفت خوب باشه بیا یه ساعت بخوابیم دیگه قبول نکردم و گفتم نمیتونم بریم . 

خدا نگذره از باعثو بانیش که نمیزاره ما به موقع بریم خونمون و به کارا و استراحتمون برسیم .

نظرات 8 + ارسال نظر
فلفل بانو دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:25

جیگر به افتخارت شنبه و یکشنبه هم تعطیل شد تو استراحت کنی

نه فلفل فقط دولتیا و مدارس ما نیستیم که ...

سیندخت دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:52

آخی نبینم بهاری ناراحت باشه ها...
راست میگی ساعت کاری زیاد آدمو اذیت میکنه و از هیچی لذت نمی بره...اما یواش یواش بدنت به همه چی عادت میکنه...این خصلت فصل بهار هم هست...

من ۴سالو نیمه اینجام عادت نمیکنه بدنم سیندختی
همکارامم عینه منن خسته خسته با بدن درد و ضعف نمیدونم شایدم اثر همون ویروسس که ولم نمیکنه

ساینا!. دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:51

ساعت کاریتون زیاده حقوقتون خوبه؟

اگه اینجور باشه لااقل میارزه
خدا کنه تو هم شنبه ویک شنبه تعطیل باشی تا بتونی بخوابی و استراحت کنی

ساینا جون بستگی داره خوبو با اینهمه سابقه کار چی بدونی؟؟؟

مرسی دوستم کاش واقعا اینطوری باشه ...

سپیده (باران عشق) دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:19

ما خانمهای شاغل همیشه همین مشکل رو داریم!
من دیروز مثلا خواستم از مرخصی ام استفاده کنم انقده حوصله ام سر رفت که نگو!
انشاله که حال شوشو هم بهتر میشه و مشکلی نیست

ممنون عزیزم
اما من هلاکه یه مرخصیم

سیندخت دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:38

ساعت کاریتون از ۷ تا ۵ هست؟

۷ تا هفت
البته از ۴ به بعد اضافه کاریه
اما اجباری

سیندخت دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:59

وای آره خب زیاده واقعا...کاش شرایطی بود که می تونستی نیمه وقت بری

آره کاش میشد
اما همسری نمیزاره که

سیندخت دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:57

یعنی چی؟‌یعنی همسریت دوست داره با هم برین بیاین؟‌یا جای دیگه کار کنی رو دوست نداره؟ فضولیمو ببخشا!!!

جای دیگه رو دوست نداره ... این چه حرفیه عزیزم ...

sepideh دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 13:40 http://lahzehayesepid.blogsky.com/


ما هم ساعت کار ادارمون از 7:30 تا 4 و خیلی خسته می‌شیم و هر روز صبح با کسلی زیاد می‌یایم سر کار.

یه جورایی هممون خسته شدیم.

حالا ساعت کاریمون از تیرماه میشه از ساعت 7:30 تا 2 بعدازظهر.
اما موقتیه و از مهرماه دوباره میشه تا 4.

معذرت میخوام اما انگار ما شدیم موش آزمایشگاهی این دانشگاه که هر روز یه ساعت برامون تعیین کنه.

از مهرماه تا حالا شده 4 و پنج‌شنبه‌ها تعطیل اما اصلا نمی‌صرفه!!!

این همه به بدنمون عادت دادیم که ساعت 12 ناهار بخوریم حالا ییهو باید 3 بعدازظهر تو خونه غذا بخوریم و دوباره بعد 3 ماه مسخرگی دوباره 12!!

فعلا گرفتنمون به مسخره!!!!

آخی روحیه تورم خراب کردم که
نه بابا خدارو شکر کن عزیزم
غنیمت عیب نداره
اصلا کاش این پستو نمینوشتم روحیه خودمم خسته کردم با این پست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد