**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

مانتو خریدممم هوراااااااا

دیروز به همسری گفتم بریم مانتو بخریم ؟؟؟ ین مانتوئه رو دیگه نمیتونم تحمل کنم تو شرکت اینقدر که گرمه .. همسری جون هم طبق معمول موافقت کرد .. بنابراین رفتیم مانتو بخریم آخه این مانتوئه که تو شرکت میپوشم خیلی خیلی گرمه٬ اینقدرم که زبره دستمو زخم میکنه ٬ده تائی مغازه مانتو فروشی رو گشتیم  و من نا امید شده بودم از پیدا کردن مانتو و ناراحت ازاینکه با وجود اونهمه خستگی همسری آوردمش واسه مانتو آخرم نتونستم چیزی پیدا کنم٬ بالاخره تو آخرین مغازه یه مانتو دیدمو بینهایت خوشم اومد ازش و کلی ذوق کردم٬ از اتاق پرو مانتو که بیرون میومدم یه روسریم دیدم که دلمو بد جوری برد ه همسری گفتم اینم میخوام اما ... اما همه کارتای عابر بانکمون خراب بودن و جز تو بانک نزدیک شرکت و نزدیک خونمون تو هیچ دستگاهی جواب نمیده فقط تو یکی از عابرامون پول داشتیم و ۲۰ تومنم همسری همراش بود اما بالاخره ۶۵ تومن خریدامون جور شد (۵۶ مانتو و ۱۰روسری) 

  

مانتو و روسری رو گرفتیمو خوشحالپیش به سوی خونه مامان اینا که یه هفته ای میشد ندیده بودمشون ... زن داداشمم خونمون بود ... همه از مانتوم خوششون اومد و ازش خیلی تعریف کردن ... زن داداشی که در مورد قیمتش و اینکه از کجا خریدم گفت شاید برم منم بخرم... خواهری که میگفت بزار واسه عیدت حیفه شرکت بپوشی... بابام گفت خیلی خوشگل ... مامانیم میخواست تنش کنه که دستشم توش نرفت ...   خلاصه شامو خوردیمو زودی خداحافظی کردیم و اومدیم خونه ... من بازم تو خونه پوشیدمشون و   دلم نیومد امروز بپوشمش حالا از شنبه شاید شاید بپوشم حالا ببینم چی میشه ... 

  

راستی یه صبح تا شب که خونه نیستم دلم واسه گلدونام تنگ میشه ٬ تا از در میرسم میرم تو تراس سراغشون و نگاشون میکنم و تا بخوابم دو سه باری بهشون سر میزنم ٬ دوستشون دارم یه عالمه ... انگار مامانشونم هی دلم پیششونه  

 

نظرات 5 + ارسال نظر
فیروزه چهارشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:57

سلام بهار جان ... خوبی؟ ...
مانتوت مبارک باشه ...
من چند سالی میشه که از بیرون مانتو نمیخرم ... میرم زرتش و پارچه مطابق میل و سیلقه خودم میخرم و میدم خیاط بدوزه ... اینجوری خیالم راحته که همه چیش مطابق میل خودمه ... مانتوهای بیرون زیاد جذبم نمیکنه ... یا خیلی ساده است یا به شدن عجق و وجق ... کلی باید گشت تا یه مدل خوب پیدا کرد ...

سلام خانمی
ممنون عزیزم.... خوبم
کار خوبی میکنی فیروزه جون
منم میخوام اینکارو کنم اما پیدا کردن خیاط خوب خیلی سخته
منم کلی عذاب میکشم واسه خرید مانتو پارسال عید که هفت تیر ... فاطمی ... بوستان ...آرایاشهر ...ولیعصرو زیر پا گذاشتیم نبود که نبود
آخر سر تو یکی از مغازه های خیابون ولیعصر خیلی بالاتر از میدون یکی یافتم
اما دیروز رفتم واسه شرکت بخرم نبود که نبود
اینم مجلسیه از اینائی که ترکه و تو کمرش یه پل داره
فیروزه بلد نیستم عکس بزارم یادم میدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سپیده (باران عشق) چهارشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:23 http://sepidehkh10.blogfa.com

خوش به حالت مانتو خریدی! مبارک باشه
منم مانتو می خوام !!!
راستی چه رنگی؟
عکسو بذار گلم منم ببینم
منم خیلی گل و گلدون دوست دارم ولی تراس نداریم!

ممنون گلم
آخیییییییی
مال من مشکیه
سفید هنوز پیدا نکردم خانمی
عکس بلد نیستم بگیرم
ولی حتما یاد میگیرم میزارم
در مورد گل و گلدونم عین خودمی

فیروزه چهارشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 14:35

اول باید عکست رو آپلود کنی ... بلاگ اسکای خودش زیر صفحه مطلب جدید یه سایت رو معرفی کرده ... همونجا با یوزرنیم بلاگ اسکای ات یه فضا برای خودت درست کن تا فایل هات رو آپلود کنی ...
بعد از آپلو آدرس اینترنتی اون عکست رو بردار و توی صفحه یادداشت جدیدت در منوی اصلی سه تا آیتم دست چپ درج سکلک یه گزینه شبیه عکس کوهه (درج/ویرایش تصویر) ... روش کلیک کن ... آدرس عکست رو اونجا باید بزاری و تائید کنیش ...
فقط دو تا مورد یادت نره ...
۱- قبل از آپلود سایز عکست رو چک کن ... سعی کن زیر ۱۰۰ باشه تا راحت عکس دانلود بشه برای بیننده ها ... اگر بزرگ بود ری سایز کنش ...
۲- عکست رو که توی بلاگ گذاشتی اگر دیدی برای قالبت بزرگه و قالب رو بهم میریزه یه کم کوچیکش کن (روی عکس کلیک که کنی میتونی راحت از گوشه هاش بکشی و کوچیکش کنی) ...
اکی؟!

سیندخت چهارشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 15:26

مبارکت باشه عزیزم...به شادی و دلخوشی...از کجا خریدی؟ ببین رسم بلاگستان اینه که عکسشو بذاریا مخصوصا وقتی اینقدر خوشگله...:)

مرسی خانمی
عکس بلد نیستم بزارم که سیندختی
از فروشگاه ایرانیان سمت بازار مبل خریدمش سیندختی
اما مدلش اینجوریه
ترک یا همون برش داره
بایه جیب نما که لبش نوار داره ( نوار *مغزی)
بهد دو تا از همون مغذیا تو قسمت کمرشه البته تو قسمت جلو مانتو و بالای جیب
پشتشم بین دو تا برش یه پله با چهار تا دگه چهار طرف پله
از این مدلائی که من عاشقشونم ( پل تو کمر )
لبه یقشم از اون مغذیا کار شده یه کم براقه
خلاصه خوشگله دیگه
شاید شما خوشتون نیاد آخه
جنسش کرپه
بعدم یه روسری خریدم سیندختی ماه
سفیده با گلای صورتی چرک با چهار خونه های نقره ای تو پارچش با ریشه های خیلی ناز
اصلنم قابل تو سیندخت جونی رو ندارن اصلا
بزار یاد بگیرم عکس میزارم عزیزم

سپیده (باران عشق) چهارشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 15:57

خدا نکنه از این اتفاقا دیگه برات بیافته،
چرا نفوذ بد می زنی دختر، آدم اگر منتظر اتفاقی باشه حتما اتفاق میافته هاااااااااااااااا
همیشه خوش باشی گلم
خداروشکر حبیب از این لحاظ ها منطقی ایه یعنی اگه تعریف از خود نباشه شوشوم اخلاقش از من بهتره!

خدارو شکر ...
همسری من فوق العاده حساسه
کشته منو با این حساسیتای زیادیش
میدونم از رو دوست داشتنه اما من خیلی اذیت میشم خیلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد