دیروز بالاخره رفتیم دکتر یه سر گیجه و حالت تهوعی گرفته بودم که نگو ... دکتر گفت یه ویروسه جدیده شامل سر درد ، سر گیجه ، حالت تهوع ، بدن درد و گرفتن عضلات و ... فشارمم گرفت پائین بود و میخواست سرم بده گفتم نمیزنم و دو تا آمپولم داد که روم نشد بگم نمیزنم ، این همسر خان هم گفت میزنه خانم دکتر شما بنویسین و نوشت اما نزدم که هر چی همسری اصرار کرد و گفت باید بزنی گفتم نه ...
داروهامو گرفتیم رفتیم خونه همسری گفت تو استراحت کن هر کاری داری بگو من میکنم ... دستور پخت سوپ جو با شیرو بهش دادم و سوپو بار گذاشت ...
اما نتونستم استراحت کنم آخه خونه خیلی درهم برهم بود بنابراین بلند شدم رفتم تو آشپزخونه و یه عالمه ظرف شستم و هر چی همسر گفت بزار من بشورم گفتم نه ، من کار خونه رو دوست دارم بزار بشورم و شستم مگه تموم میشد ...
گفتم هوس کوکو سیب زمینیم کردم و قرار شد اونم بهش یاد بدم درست کنه ... قربونش برم عاشق آشپزیه ... دست گلت درد نکنه عزیزم ... شام که آماده شد خوردیم یه کم فیلم دیدیم و من رفتم بخوابم ...
*** پینوشت*** : میگم من از هر شربتی که دکتر بهم میده و از مزش خوشم بیاد نمیدونم چرا بچه میشم و بجای مثلا یه قاشق دو تا قاشق بعضی وقتام سه تا قاشق میخورم مثلا اگه مربا خوری باشه چون خوشمزس با قاشق غذا خوری میخورم ... همسریم هی منو دعوا میکنه اما خودشم خندش میگیره میگه ضرر داره نخوووووووور ولی خوشمزس چی کار کنم ؟؟؟
خوب باید مراقب خودت باشی!.
من فکر کردم نی نی داری! دی:
نه ساینا جون نی نی ندارم
بهتری گلم ؟
آره خدارو شکر امروز بهترم ... ممنون دوستم
آفرین که رفتی دکتر ... اما اخم برای نزدن آمپولات ...
آخی اومدی دوستم نگرانت شده بودم...
چی کار کنم فیروزه خیلی میترسم ...