**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

آخه چرا ...؟

دیروز به همسری گفتم شب بریم خونه مامانیت؟؟؟ گفت آخه دیروزم خونه نبودیم... بریم خونه بهتره ... منم ذوق کردم تو دلم که همسرم خونمونو دوست داره و تو دلم گفتم فدات بشم عزیزم ... بنابراین گفتم باشه ولی دیگه وقت نمیکنیم این هفته بریم خونشون بد میشه ها ...که گفت پس اگه حالت خوبه و مشکلی نداری بریم چون اگه حالت خوب نباشه بهم خوش نمیگذره ... بازم تو دلم میگم مرسی عزیزم که به فکر منی ... گفتم نه خوبه خوبم و رفتیم ...  

 

سر کوچه که رسیدیم جاری و برادر همسری و نی نی نازشونو دیدیم داشتن میرفت خونشون ... همه خونه بودن مامان و بابای همسری و خواهر برادرش ... پدر شوهر ی برای عصرونه رفت نون سنگک خرید و بساط عصرونه با نون و گوجه به راه شد اما ... اما من چون ناهار نخورده بودم یه دفعه هوس نون سنگک و تخم مرغ کردم که برادر همسر رفت گرفت و تخم مرغم به عصرونمون اضافه شد ... دور هم خوردیم آی چسبید ... دست همشون درد نکنه ... بعدم چای خوردیم ...  

 

منو خواهر همسری رفتیم با هم تو اتاق و دراز کشیدیم وکلی صحبت کردیم و خندیدیم و آهنگ گوش دادیم ...یه چند تا فیلم و عکسم از اون روز که خواهری لباس عروس منو پوشیده بود دیدیم ...  

آخرشم بحث اون خواهر شوهری که تازه ازدواج کرده پیش اومد و کلی به اتفاق هم حرص خوردیم ... خانم رو حرف شوهرش حرف نمیزنه ... همسرش نه میزاره موهاشو بزنه نه میزاره رنگ کنه ، نه حتی آرایش و خرید، خونه مادرشم نه زیاد میاردش نه میزاره خودش بیاد و خیلی مسائل دیگه ... از همه مهمتر اینه که حتی کارت عابری هم که حقوقش توشه رو داده به شوهرش و اینطور که میگن هیچیم برای خودش نمیخره ...  

اینی که میگم معنیش این نیست که من میگم زن نباید از حقوش تو خونش خرج کنه ها نه اصلا همچین نظری ندارم... من خودم هر جائی که حس کنم لازمه کارتم دست همسرمه ولی دوست دارم حس کنم تکیم همسرمه اون خونه رو همسرم میگردونه ... یه حس خاصی دارم نمیدونم چه جوری بگم از اینکه خرج من و خونمون با اونه لذت میبرم ... از اینکه اون واسم چیزی بخره کیف میکنم ... یه جوری حس میکنم اینا از علاقس که همسرا واسه خونه و همسرشون کار میکنن،خرج میکنن ...ولی اگه کارت همسری همراش نباشه و یا واسه یه خرجائی کم باشه منم کنارشم دیگه ... از طرفیم میبینم حاصل تلاشم چقدر شده و بی انگیزه نمیشم با این همه فشار کار خونه و بیرون ... از یه طرف دیگه نمیخوام اگه یه روزی من خواستم کار نکنم خلائی تو زندگیمون بوجود بیاد ...میخوام به حقوق همسر عادت کنیم ...یه چیز دیگه اینکه پس انداز کنم واسه روزی که میمونم خونه که کمک روز مبادامون باشه یا میزارم رو پول همسری تا یه خونه بزرگتر بگیره درواقع میخوام یه جورائی اختیاردار حاصل تلاشم باشم ...خلاصه که این کارشو اصلا قبول ندارم ... چون خیلیم خانمه لجم در میاد که اذیتش میکنه در واقع خیلی دوستش دارم خیلی ... من که با یه همچین شوهری نمیتونم یه ساعتم سر کنم خواهر شوهری خیلی صبوره خیلی ...  

تو عروسیم خیلی ملاحظه همسرشو کرد نه سرویس طلا خواست نه آئینه شمعدون همه چیزم تو حداقل هزینه چه لباسش چه آرایشگاهش ... خلاصه که تو ساخت با مرد و صبوری یکه ... چه فایده گیر کی افتاده ...  

تازه ایشون به خواهر شوهری گفتن برادرای تو زن ذلیلن ولی من نه،حرف حرف خودمه ... حالا اصلنم اینطور نیستا خیلیام به من میگن تو زیادی به حرف همسرت اهمیت میدی اما بنظر من اسم این علاقس نه چیز دیگه مگه نه ؟؟؟  

خلاصه شامو که خوردیم خداحافظی کردیم که بریم خونمون ولی این بحث تو ماشینم با همسری ادامه پیدا کرد و همسری میخندید و به من میگفت فمنیست اما اینطور نیست بخدا هر کی باشه صداش در میاد از اینهمه بی ملاحظگی ... اما همسریم معتقده که مقصر خواهرشه که راه میاد نه کس دیگه و منم باهاش موافقم صد در صد ...باید خدارو شکر کنیم بخاطر همسرای خوبمون مگه نه ؟؟؟ خدایا بازم شکرت ...پ

نظرات 3 + ارسال نظر
سایه پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:14 http://didarema.persianblog.ir

بهار به نظر منم تا یه حدی خودش مقصره بعدها میفهمه که داشته اشتباه میکرده اما دیره چون شوهرش به این رفتار عادت میکنه و دیگه تغییر غیر ممکنه . کاش باهاش صحبت کنید و بهش بگید که این کارها درسته که از روی علاقه به شوهرشه اما نباید خیلی شوهرشو پررو کنه .

حق با توئه سایه جون البته دیگه پر رو شده و کار از کار گذشته اما منم نمیتونم حرفی بزنم میترسم دخالت باشه و یا منجر به اختلافشون بشه
از طرفیم چون خودش بهم حرفی نمیزنه نمیتونم منم راهنمائیش کنم اینا رو از بقیه میشنوم خیلی رفت و آمدی نیست همسرش که بخوایم بریم و حرف پیش بیاد
خودمم میترسم زنگ بزنم شوهرش یه جوریه شکاکه ممکنه نزاره دیگه تلفنیم با خانوادش حرف بزنه

آلما پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 15:39

لابد اونم یه چیزی تو همسرش دیده که با این شرایط کنار میاد دیگه. هر کی یه جور زندگی می کنه

سیندخت جمعه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 14:34

منم باهات موافقم...آدم باید علاوه بر یه همسر همراه بودن خودش باشه...
خصوصی داری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد