**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

ساعت ۴ شده هنوز نمیدونم برم یا بمونم ... برم خونه خودمون یا خونه مامان اینا ... ای بابا . 

یهوئی تندو سریع همه چیو جم میکنم که برم ... موبایلم خونه مامان اینا مونده ... به همسری میگم من میرم اما نمیدونم کجا خونه خودمون یا مامان اینا یام آرایشگاه ؟؟؟ 

تو راه فک میکنم نمیرسم به سرویس خونه مامان اینا پس میرم خونه ... حسابی خونه بهم ریختس برم یه کم مرتبش کنم ... غذا بپزم دیشب به طفلی همسری سیب زمینی سرخ کرده و تخم مرغ دادم ... نمیدونم چرا وقتی خوردیم شدم عین اون آقا گرگه که مامان شنل قرمزی شکمشو پر سنگ میکنه میدوزه ...آیییییییی دلم ... همسری عینه آقا گرگه انگار سنگ تو شکممه آی آی ... همسری خندش میگیره چی بگه بنده خدا ... حتما پیش خودش میگه خدایا من زن میخواستم نه بچه . 

تو سرویس کلی با یکی از همکارا حرف میزنیم همه خونه داری و شاغلی ... میگه سخته ؟؟؟ میگم خیلییییییی ... میگه کمکت میکنه همسرت میگم اوهوم اما بازم تو همه چی که نمیشه یه ظرف شستنی سفره پهن کردن همه کارای خونه که اینا نیست البته گاهیم واسم جاروبرقی میکشه خوب لباسارم میبره تو تراس پهن میکنه خیلی کمکه اما کارای خونه خیلی بیشتر از ایناس از همه مهمتر حس مسئولیتش با منه دیگه این از همه سختتره . 

میرسم خونه بدو بدو ... اول یه شکلات میندازم گوشه لپم ... بعد لباسامو جم میکنم ... حالا پذیرائی رو مرتب میکنم ... بعدم رو تختو ... لباسائی که جمعه خشک شدن اینقدر تو سبد موندن مچاله شدن اونارم تا میکنم ... یه کم مانکن بازی میکنم هی اینو بپوش اونو بپوش ... کلی وقتمو گرفت اه ... حالا برم تو آشپزخونه وییییییی ... فک کنم جنا صبح تا شب تو خونمون میریزنو میپاشنا واسه خودشون فک کنم زندگی رامیندازن ما نیستیم ... من که اینارو کثیف نکردم ... دهه خوب استفاده میکنین خودتونم بشورین دیگه ... کلی ظرف شستم نخیرم بهار خانم کار خودته خوب فک کن . 

میخوام ماکارونی خوشمزه بپزم وییییییییییی پیاز نداریم به همسری میزنگم من برم پیاز بخرم ... میگه نداریم ؟؟؟ میگم نهههه ... میگه نمیشه صبر کنی بیام میگم نههه... میگه خوب برو اما من که پول ندارم یه تراول ۵۰ ایی ببرم پیاز بخرم ... همسریم از خدا خواسته نرو خودم زود میام . 

یه عالمه ظرف جابجا میکنم ... بعدم به سرم میزنه کوکو بپزم که همسری میرسه . 

همسری گیر میده چرا ساکتی ؟؟؟ میگم خوب چی بگم ؟؟؟ میگه از چی ناراحتی میگم هیچی سکوت معنیش ناراحتیه آخه ؟؟؟ میخندم تا خیالش راحت بشه . 

همسری انار دون میکنه من مشغول پخت غذام ... بعد انار میخوریمو فیلم میبینیم ... شام آمادس ... ساعت ۱۰ شام خوردیم ... از خستگی جلوی تی وی خوابمون میبره .

موقع خواب ادای جوجه هارو لای پر ماماناشون در میارم ... همسری میخنده میگه یاد جوجه بلدرچینای خونه مامان اینا میفتم ... میگم یعنی من جوجه بلدرچینم؟؟؟

نظرات 23 + ارسال نظر
مریم دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:51

تو جوجه اقایی هستیییییییییییی

اوهووووووووووووووووووووووووووووووم جوجه ام ... جوجه دوس دارم ... نازه

سیندخت دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 13:12

دلم ماکارونی خواست!

ناهار آوردم بفرمائید

mina دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 13:54

bahar jon mage ramzo avaz kardi chera vared nemishe harchi ramzo mizanam

چیز خاصی نیست عزیزم

دخملی دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:02

بهاری رمز پست قبلت فرق می کنه دوستی ؟

اوهووووووووووووووووووووووووووووم

سپیده (باران عشق) دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:03

عجب جوجه ای!

خانم خانما دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:09

میبینم تو هم پستای خوشمزه مینویسی...انار اوووووووووووم

شیییییییییییییییییییییییییکمووووووووووووووووووووووووووووو خانم

دخملی دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:23

بهاری یه سوال خصوصی کنم دوستی ؟ فک کنم از لابه لای پست هات فهمیدم همسریت دوست نداره تنها بیرون بری . سختت نیست خانمی ؟ خیلی برام جالبه که با این مسئله خیلی راحت کنار اومدی

کامنت دونیت باز نمیشه خانمی ... چرا اوایل یه سختم بود ... اما وقتی هر وقت هرجا بگم نه نمیاره و همراهم میشه دیگه سختم نیست ... بهترم هست دیگه باهم میریم ... نمیدونم چرا اینقدر حساسه ... منم میبینم خیلی سختش میشه اصرار نمیکنم ... منم خیلی اخلاقای سخت دارم همسری دم نمیزنه بنده خدا ... اینم هست دیگه

سیندخت دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:42

پست قبلیتو من خوندم نظرم گذاشتم چرا یهویی رمزش عوض شد و تیترشم پرید؟! هه!
نوش

ممممممممممممممممممم نمیدونم چی شد خوب

دخملی دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:06

عزیزم رمزت رو بزار برام

سیندخت دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:09

باشه عزیزم...خیالت راحت

رویا دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:31 http://yaadgaare89.persianblog.ir

ایشالله همیشه عشقولانه باشین....

دلم انااار خواست...امروز می خرم...

رمزه قبلی چی بود؟؟ عوض کردی؟

شیکموووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو خانم

سایه دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 16:37 http://didarema.persianblog.ir

دختر جان جوجه خانوم رمز پست قبل چرا فرق میکنه ؟رمزو بده لطفا

یلدا سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 http://khanoomtala20.blogfa.com/

نمیدونم چرا جدیدا از ماکارانی خوشم نمیاد..قبلا خیلی دوسش میداشتم..اما حالا نه....شاید از ربم باشه که تیره ش میکنه..آخه آتا میزنم بهش..خیلی تیره میشه و طعم رب میگیره..تازه کلی ادویه و پودر سیرو کاری و چیزای دیگه ام میزنما باز به دلم نمیچسبه.

پاز فراوون خلالی کن مثلا سه تا متوسط دوتا حبه سیرم توش رنده کن بجای پودر سیر ربشو خیلی نزن عالیییییییییییییییییییی میشه ... چند کیلوئی یلدا ؟؟؟

هیوا شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:21 http://www.harfayehiva.blogfa.com

سلام بهار خانوم
از وبلاگ سیندخت اومدم!
خوب اومدم ببینم این بهار خانوم کیه که ناراحته یکی هم من رو دوس داشته باشه خوب!!! (اینجا چرا از این آیکون چشمک و اینا نداره؟!) خوشم اومد ساده و راحت می نویسی گرچه همش خوردم به در بسته و کیلد نداشتم و تازه پروفایل هم نذاشتی اما همین یه کوچولو که خوندم دیدم که کلی دوست داشتنی هستی.
خوشحالم که یه دوست تازه پیدا کردم البته اگه شما هم بخوای!!
خوب اینجا خصوصی هم که نداره کامنت بعدی کلید می ذارم!!
راستی آخرش چی شد ماکارانی پختی یا کوکو؟!!!

سلام خانمی ... خوش اومدی ... آخه سیندختی جونمه حسودیم میشه خوب ... می سی خانمی ... منم خوشحالم ... ماکارونیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی پختم

خانم خانما یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:12

بهاری؟
زیارت قبول خانمی
برگشتی به سلامتی؟

جان بهاری؟
میسی جیگررررررررررررررررررررررررر
اوهوم برگشتم ... حتما

سیندخت یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:12

تو بلاگ خانوم خانوما دیدم...منو دعا کردی؟ الهی قربونت برم! اگه قبول بشم حتما به خاطر دعای تو بوده و میییییییییییی کوبم میام تا آدرسی که دارم واسه اینکه بچلونمت!

اوهوم همش یادتون بودم اگه خدا قبول کنه اگه گناهام بزارن دعام برسه
... ایشالا قبول بشی اونوقت من خودم بچلونمت

فیروزه یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:16

بهار کجایی؟ شما هم مثل من کم پیدا شدی؟

سلام خانمی ....کار دارم خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

شقایق و حبیبی یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 13:20

سلام بهارم عزیزمممممممممممممممممممم خوفی
زیارت قبول خانمی .مارو هم دعا کردی گلم یا نه ؟؟؟؟
فدایه جیگرم بشم الهی که ماه میمونه
الهی من فدایه خانم کدبانویه خودم بشم که این قده تند تند کاراشو می کنه .
الهیییییییییییییییییییییییییییی پس بها جونی مثله جوجو بلدرچینا میشهههههههههههههههههه آره الهی من فدایه تو بشم خانمی که این قده ناز داری .بوسسسسسسسسس

سلام عروس خانم ... ممنونم خوبم
می سی
همه رو دعا کردم اگه قبول باشه
لطف دار عروووووووووووووووووس
خدا نکنه دهه
اوهوووووووووووووووووووووووومممممممممم
باز گفت خدا نکنه خانمی اینجوری نگو ...
ممنم بوووووووووووووووووووووووووس

سحر یکشنبه 30 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:12 http://spbk.persianblog.ir

مرسییییییییییییییی عزیزم

رویا دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:57

همیشه خوش باشین.....و جوجویه خوبیم باش(‌چششمک.......)

مرسی خانمی ... حتما اگه بذارن

آتنا دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 http://atena11.persianblog.ir

سلام. دختر بد رمز گذاشتی پسوردو به من ندادی. تازه قسمت نظرات رو هم رمز گذاشتی بعد نمیگی من چه طوری ازت پسوردو بگیرم؟

دعوا نداریم که ...خوب میام واست میزارم خانمی ...

[ بدون نام ] دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:09

گلم خیلی از نوشته هات خوشم اومد[لبخند]
اگه با تبادل لینک موافقی منو با اسم"دخمل تنها"لینک کن به منم خبر بده با چه اسمی لینکت کنم
دوست دارم دوستت بشم!میشه؟

ممنونم اما خودتونو معرفی نکردین آدرسیم نذاشتین ...

مهتاب چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:05 http://zendegimahtab.blogfa.com/

سلام از اسم وباگت خوشم اومد
اما اومدم دیدم همش رمزداره
لطفا بهم رمز بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد