**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

 دیروز ساعت ۵ رسیدم خونه طبق معمول رفتم سر شیرینیاو سه تا خوردم بعدم یه کم به ماهیامون غذا دادم که از گشنگی نمیرن . واسه عیدمون دوتا ماهی فایتر خریدیم یکی واسه من یکی واسه همسری . مال من قرمزه نه زرشکیه مال همسری سرمه ای . خیلی نازن . ولی مال من شیطونتره منم بیشتر دوستش میدم هر موقعم میخوام غذا بهشون بدم به ماهی خودم اول و بیشتر غذا میدم به ماهی همسری کمتر و آخر موقع عوض کردن آبشونم همینطور . 

 به همسری گفتم الان جا نداریم اما خونمونو عوض کردیم حتما حتما یه آکواریوم بگیره . خونه مامان اینا آکواریوم زدن اینقدر خوشگله . یه ماهی دارن اسمش پرنته نارنجیو تپله یه چشمای نازیم داره انگار خط چشم کشیده خیلیم شیطون اینقدر ناز تو آب تکون میخوره که منو خواهری ضعف میکنیم واسش . دنبال همه ماهیای آکواریم میزاره شیطون . 

بعد از غذا دادن به ماهیا به همسری زنگ زدم که من رسیدم میخوام تلفنو از پریز بکشم بخوابم نگران نشو بعدم تا ساعت ۸.۵ خوابیدم .  

۸.۵ بیدار شدم بازم حس کردم خستگیم در نرفته اما دیگه همسری میومد باید بلند میشدم غذاهارو داغ میکردم . شام از شب قبل کتلت مونده بود لوبیا پلو هم مامان برامون گذاشته بود همونارو واسه شام داغ کردمو یه کم خونه رو مرتب کردم . همسری اومد داشتم سالاد شیرازی درست میکردم که دستم گرفت خودش تمومش کرد .. وسایل سفره رو آماده کردیمو شاممونو خوردیم .  

به همسری گفتم دلم دلستر میخواد گفت میرم میخرم . گفتم منم میام بریم پارک یه کم پیاده روی کنیم من چاق نشم دوباره . با هم یه ساعتی تو پارک چرخیدیمو همسری با وسایل پارک ورزش کرد . واقعا تو بهار پارکا زیبا میشن . حیف این روزا و شبا رو تو خونه و به خواب بگذرونیم نه؟؟؟ 

ساعت ۱۰.۵ بود رفتیم دوغو دلسترو ماست خریدیم برگشتیم خونه . 

قراره امسال بیشتر به پارک سر بزنیم خانواده هامونم دعوت کنیم شام . خواهری که عاشق پیاده رویهای شبانمون شده تند تند میاد خونمون ببریمش پارک .   

 

روزای اول عید ( تا پنجم )

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

روزای آخر سال ۸۹

 

ما از 26 ام تعطیل بودیم تقریبا کارام تموم بود اما خرده کاری خیلی داشتم به اضافه که کشوهای لباسامو شستن سرویسام مونده بود . 

4 شنبه از شرکت رفتم واسه اصلاحو ابرو و اپیلاسیون که از 5 تا 9 شب معطل شدم .

 5 شنبه هم که همسری منو رسوند خونه عموم تا زن عمو جان موهامو برام مش کنن البته هنوز تصمیم نگرفته بودم کل موهامو رنگ کنم یه مش کنم . همسری اولش کلی مخالفت کرد که من راضی نیستم هم دردت میاد هم موهات کنده میشه . یه کم از هم دلخور شدیم اما زود فراموشش کردیم . از ساعت 7.5 من خونه عمو اینا بودم تا 4 بعد از ظهر که همسری بیاد . زن عمو جان تصمیم به مش 90 درصد گرفتن و سریع بدون اینکه اجازه تردید به من بده دست بکار شد دختر عموم هم اومد تو آرایشگاه که تنها نباشیم مردم از دردش مردم انگار قلاب تو مغز سرم میزد جون دادم تا تموم شد اما نتیجه عالیییییییییییی شد عالی . قبل از اومدن همسری رفتم خونه مامان اینا تا موهامو مرتب کنم با یه کم آرایش بلکه تو ذوقش نخوره و حالم گرفته نشه . مامان و داداشیا کلی خوششون اومد خواهریم همینطور همسری تا درو باز کردم گفت مو قشنگ بنظر کاملا راضی میرسید .

بعد از یه کمی استراحت از اونجائی که خریدامون مونده بود رفتیم خرید  . عیدی پدر و مادر همسری . خرید واسه من . فقط مانتو و کفش با یه شلوار تو خونه ای . به زحمت کفشو مانتو تو اون شلوغی پیدا کردیم . آهان راستی تو اون شلوغی هوس یه دستبند طلا زد به سرمو سریع با همسری رفتیم خریدیم خیلی خوشگله خیلی .

جمعه و شنبه هم به کارای خونه گذشت به تمیز کردن کشوها و شستن سرویسا و هزار تا خرده کاری دیگه . که البته همسری کمکم کرد چون داشتم خودمو میکشتم با مواد ضد عفونی کننده از بس که سرفه میکردم .دست گلت درد نکنه عزیزمممممممم .

خیابون گردیو شهروند گردیم داشتیمو یه دنیا خرید کردیم واسه خونه . آخ که چقدر جابجا کردن این خریدا وقتی جا نداری سخته .

راستی یه ژله خرده شیشه درست کردم که خودم کیف کردم اینقدر خوشگل شد . مشهد بودیم تو رستوران هتل دیدم اومدیم تهران دستورشو از وب سیندخت هنرمندم برداشتم . وای که چقدر خوشگل دراومد تازه یه ظرف بلوری خیلی خوشگلم مخصوصش خریدم که تو اون درست کنم ماه شد ماه . سیندختیییییییییی بوسسسس .

دیگه دیگه ... آهان شام شب عیدم ماهی شکم پر و کوکو سبزی همراه سبزی پلو پختم . هیچ وقت فکرشم نمیکردم حتی از کنار ماهی رد بشم اما حالا میپزمش اونم درسته . همسری فقط بخاطر توئه ها .

شام شب عیدو گذاشتم تو فرو با همسری رفتیم خیابون گردی آخرین شب سال . از شلوغیو عذابی که کشیدم تا به کسی نخورم و پائی که پیچ خوردو دوسه روز درد داشت و همسر خان مقصر بود بگذریم دوس داشتم اون شبو البته استرس سوختن ماهی تو فرم بود دیگه . همسری منو گذاشت خونه خودش رفت واسه خرید گل اما گل خوب پیدا نکردو با میوه و شیرینی برگشت منم شامو آماده کردم . شب خوشی بود خدارو شکر .