**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

قهرم قهر

سه سنبه ساعت 7 میرسیم خونه ... شام داریم ... چقدر عالیه آدم فکر شام نباشه روزائی که دیر میرسه خونه ... اگه زود بیام که عاشق غذا درست کردنم ... عشق اینو دارم که رو گازم هم قابلمه برنج باشه هم قابلمه خورشت هم کتری در حال جوشیدن و قوری روش که بوی چایش به خونه بوی زندگی میده ... مخصوصا که چند تا میوه هم شسته باشی و تو ظرفش بچینی بزاری رو میز پذیرائی ... چند تا قطره آبم روشون باشه که وقتی نگاشون میکنی روحت خنک و تازه بشه... همسری جونمم کلیدو بندازه تو درو بیاد تو و بگه سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام  بعد بره لباساشم عوض کنه و دست و روشو بشوره و بیاد من براش میوه پوست بگیرم چائی بریزم و با هم فیلم ببینیمو بخوریم ... الان دلم این فضا رو خواست ... آها آها یه چیز دیگه هم دلم میخواد لباسای خوشمل بپوشمو یه کوچولو آرایش کنم  ...  امروز اگه برم خونه ترتیبشو میدم .

میخواستم کشک و بادمجون واسه شبمون گرم کنم اما هنوز کشکشو آماده نکرده بودم ... هوس کردم یه کم ازش بخورم آخه خیلی خوش رنگ و بو شده بود جاتون خالی ... نه که سر راه دو تا نون تافتون تازه هم خریده بودیم دلم داشت ضعف میرفت واسه خوردنشون ... نگین شکمو که میشنوم ... البته خودم میدونم دیگه شما نگین خجالت میکشم ... اینم بگما جای شما همسری همش میگه ... چی کار کنم خوب منم خدا اینجوری آفریده دیگه ... دست خودم که نیست .

همسری اومد و چند تا لقمه گنده گنده خورد ... چه جوری تو دهنش جا میده نمیدونم ... اما لقمه چهارمی رو که برداشت قیافشو یه جوری میکنه ... انگارخوشش نیومده ... میگه سیر ریختی تووش؟؟؟ میگم خوب آره اما فقط یه دونه کوچولو ... اینقدر ناراحت شدم از این حرکتش که نگوو ... بازم خوردا ... گفتم نخور دیگه اگه دوست نداری و بد مزس ... گفته نه میخورم چون خوشمزس اما دوست ندارم ... چی میگه این همسری من ؟؟؟ شما متوجه شدین ؟؟؟ من که نفهمیدم منظورشو ... خوشمزس اما دوست ندارم دیگه چه مدلیشه؟؟؟بیشتر به خاطر خاصیتشه بیشتر اگه اصرار دارم که باشه .

بگذریم قهر کردم با همسری  ... قرار بود کیک بپزم که نپختم دیگه حس کیک پختن نداشتم هرچیم همسری گفت منو هوس انداختی گفتم حوصله ندارم ...  شامم خوراک لوبیارو واسش گرم کردم ... خودمم نخوردم ... یه لقمه بهم داد دستشو رد نکردم اما نمیخواستم شام بخورم ... بادمجوون خورده بودم دیگه .

بعد از شام رفتم جلو تی وی کار همسری دراز کشیدم تو بغلش بودما اما چون دلم هنوز از دستش گرفته بود یه بالشت دیگه انداختمو دراز کشیدم که مثلا قهرم ... همسری گفت مثلا قهری؟؟؟ گفتم اوهوم  ... خندم گرفت اما بازم قهرم دیگه ... پتو رو کشیدم رو سرم و از کنار پتو فوتبال میدیدم ... ضربات پنارتی بود دلم برای ژاپنیا سوخت .

همونجا خوابمون برد جلو تی وی  .

حالا که جدی جدی قهر نبودیم اما قهر که میکنیم و روزو شبمون که خراب میشه ... احساس میکنم اون روز عمرمونو حرووم کردیم. و اگه من مقصر اون جریان باشم احساس بدتری دارم ... یه جورائی عذاب وجدان میگیرم بـــــــــــــــــــــــــــــــــد . الانم با وجودی که قهر نبودم و بیشتر خودمو داشتم لوس میکردم عذاب وجدان دارم  .

نظرات 5 + ارسال نظر
فنچ شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:19 http://baghe-ma.blogsky.com

قهر نکن:( حتی الکی...

چشم

فلفل بانو شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:30

قربونت بشم لوس خوشگل
چرا قهر کردی ؟
اون که خورده همسر من که اگه بابه میلش نباشه عمرا لب بزنه

خدا نکنه فلفلی جوونم ...
وااااااااااااااای راست میگی ؟؟؟
پس خدارو شکر کنم ...

فنچ شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:53 http://baghe-ma.blogsky.com

ببخچید البته:) سلام!

سلام چیو ببخشم خوب ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سیندخت شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:05

آخی...ناز باشی تو...دلت گرفت؟خب بابا یواش یواش دستت میاد که بعضی غذاها رو دوست ندارن اما چون ماها زحمت کشیدیم میخورن! مگه بده؟

خیلی بهم بر میخوره سیندخت جوون دست خودم نیست خوب ... خوبه اما کاش دیگه نگن

سایه شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:32 http://didarema.persianblog.ir

بابا قهر نداره . البته من اسم اینو قهر نمیذارم ناز کردنه

دقیقا ... پس توام سایه جوون ؟؟؟؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد