**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

دیروزمون ... آلبوم

 

دیروز یه سر رفتیم خونه پدر همسری ... خیلی وقت بود بخاطر امتحانای همسری نرفته بودیم ...رژیمو شکوندمو دلو زدم به دریا و بستنی خوردیم ... همسریم نمازشو خوندو رفتیم سمت خونه ... انگار هر روز باید بریم خرید هر روز یه چیزی تو یخچال ته میکشه ... سر راه رفتیمو خیار و سبزی خریدیم ... اصلا این سبزیا رو آدم میبینه کلی روحش تازه میشه ... هر روز دوست دارم بریم سبزی بخریم ... حالا یه کم سبزی داشتیم تو یخچالا ... بعدم رفتیم یه آلبوم خوشگل واسه عکسای خوشگلمون خریدیم ... میرسیم خونه اینقدر گرممه که میدوئم تو حمومو دوش میگیرم ... همسری رو هم میفرستم تو حموم که اونم سر حال بشه ... خودمم میرم تو تخت تا یه کم استراحت کنم ... همسریم بعد از اینکه دوش گرفت اومد یه کم استراحت کردیم همسری خوابش میبره منم میرم تو پذیرائی ... همه عکسارو میچینم رو زمین ... دوباره همه رو دونه دونه نگاه میکنم انگار دفعه اولمه ... یهوئی به خودم میگم زود باش یه عالمه کار داریا نشستی عکس نگاه میکنی ندید بدید ... چقدر عکس تو آلبوم گذاشتن سخته اما خوب شیرینم هست ... بالاخره با کلی مکافات و هی اینو در بیار اونو بزار تموم میشه ... میزارمش دم دست تا بازم بیام ببینم ... موندم همسری میبینه اینهمه دوست دارم چه جوری دلش اومد دیشب اونجوری حالمو بگیره و بگه آلبوم دیجیتال نمیخوایم ...  

بگذریم رفتم تو آشپزخونه تا هم کارامو انجام بدم هم شامو بپزم ... شام ماکارونی درست کردم بعدشم ظرفارو شستم ... سبزی و قارچ و هلوهارو شستم ... خیارارو پیچیدم تو روزنامه و گذاشتم تو یخچال ... قارچارو خرد کردم ... دوغو ریختم تو ظرفش ... بعدم گازمو تمیز کردمو سالاد درست کردم ... شام آماده شد ... همسری رو بیدار کردم و سفره انداختیمو شاممونو خوردیم ... ظرفای شامم شستمو ... ناهار امروزمونو همراه سبزی خوردن کشیدم تو ظرفش ... دیگه داشت سرم گیج میرفت همسری دید گفت بیا یه کم بشین خسته شدی من جای تو پا درد گرفتم ... تا دراز کشیدم خوابم برد ... ولی همسری صدام کرد تا برم تو تخت ... همچنان سر گیجه داشتم ... رفتم تو تخت و خوابیدم تا خوده صبح یعنی یه بارم تو جام قلت نزدم یهوئی چشمامو باز کردم دیدم ده دقیقه به ۶ صبحه و برق پذیرائی روشنه ... همسری تا ۳.۵ درس خونده همونجا بدون بالشت و پتو رو زمین خوابش برده بود که بیدارش کردم لاقل نیم ساعت بیاد تو تخت یه کم راحت بخوابه و دوباره خودمم غش کردم .

نظرات 7 + ارسال نظر
فیروزه چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:45

وای چه گلای نازی ... روحم باز شد بهار جان ...
من چند بار عصرا رفتم که سبزی بخرم به نظرم پلاسیده اومد ... از این دسته ای های پاک کرده میخری؟! ...

خوشحالم عزیزم که باعث شده روحت باز بشه ...
آره عزیزم از همون دسته ایا میخرم ... نه پلاسیده نیستن اصلا

سیندخت چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:03

من عاشق عکسم...اصلا زیادی می دوستم عکسارو ... مخصوصا عروسی که دیگه آخرشه...
خسته نباشی خانوم مهربون

منم مثل توام ... عاشق عکس عروس
ممنونم سیندخت جونم ... تو که خودت آخر مهربونیییییییییییییییییی

آلما چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:12

کاش منم میتونستم شبا درس بخونم

نمیدونم این همسری چه جوری میتونه منم شبا نمیتونستم درس بخوونم... البته اینم بگما از ۸ تا نه و نیم خوابیده بود

فلفل بانو چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:03

وای دختر اکتیو من

فلفلی اینقدر خوشم میاد یه عالمه کاروباهم انجام بدم ... حیف که بعضی وقتا اینقدر خسته ام نمیشه

سحر چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:38 http://www.spbk.persianblog.ir

وای پس عکساتو گرفتی مال من هنوز آماده نشده

این سری دومه عکسای عروسیمونه که سفارش دادیم ... البته ما خودمون پیگیر شدیم تا دادن ... شاید شمام باید پیگیری کنین ...

سارا... خونه مهربونی ها... پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:08 http://www.khoneiema.persianblog.ir

نازی منم آلبوم دیجیتال ندارم و اولاش خیلی دلم می خواست ولی حالا دیگه برام مهم نیست...

ولی من میخوام سارا جوون ... دوست دارم آخه ...

فیروزه شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:23

بهار جان خوبی؟ ... آخر هفته خوش گذشت؟

سلام خوبم عزیزم تو خوبی ؟
اوهووووووووووووووووووووووووووم فیروزه جون ... خوب بود خدارو شکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد