**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

عکسای خوشگل اما ...

 

دیروز زنگ زدم آتلیه عکسا آماده بود ... عصرم با همسری رفتیم عکسامونو گرفتیم ... اینقدر ذوق داشتم که همونجا تو ماشین همشونو تند تند دو بار نگاه کردم ... انگار هر چی میبینم بازم کمه.  

بازم ذوق میکنمو طاقت نمیارم تا همسری ماشینو پارک میکنه زود عکسارو در میارمو به همسریم نشونشون میدم ... بی جنبه و ندید بدیدم دیگه ... همسریم میگه قشنگ شدن ... میریم دنبال آلبوم دو سه تا پاساژو میگردیم اما هیچ عکاسی تو اون دوتا پاساژ نبود ... نتیجه این گشتن میشه خرید هلو که من عاشقشم . 

میایم سراغ ماشینو میریم خونمون ... بازم لباسارو کامل عوض نمیکنم یعنی طاقت ندارم ... میشینم رو زمینو همه عکسارو پهن میکنم ... وای که چقدر ذوق داشتم ... همسری میره دوتا هلو میشوره و میاره ... میگم شکمو ... میگه میخوام ببینم چه مزه ایه آخه ارزون داد ... کیلوئی ۱۰۰۰ ... آخه روز قبلش کیلوئی ۱۹۰۰ خریده بودیم . 

میگم بیا ببین دیگه ... همسری میگه بزار آب انارم بیارم ... آب انار بخوریمو عکس ببینیم بیشتر مزه میده .اومدو عکسا رو دوباره که چه عرض کنم چند باره دیدیم .   

سر یه موضوعی هم با هم حرفمون شد و همه اون عکسای خوشگل که اونهمه دوستشون داشتم و ذوقشونو میکردم٬کوفتم شد ... همیشه همینطوریه .   

میرم تو اتاقو یه کم دراز میکشم ... دارم خودمو کنترل میکنم گریه نکنم ... این چه عادته بدیه نمیدونم ؟؟؟ چرا اینقدر زود گریم میگیره ؟؟؟ همسری میادو میگه گریه نکن واسه اینجور مسائل ... واسه چی گریه میکنی ؟؟؟ 

اشتباه فکر میکنه اصلا موضوع گریه من اون چیزی نبود که سرش بحث میکردیم ... احساس میکنم همسری منو دوست نداره که به خواسته هام اهمیت نمیده ... من اصلا از داشتن و نداشتن یه سری چیزا گریه نمیکنم ... من چون احساس میکنم واسش مهم نیستم گریه میکنم ... یه چیزی ازش میخوام که میتونه واسم انجام بده اما مقاومت میکنه در صورتی که میدونه چقدر دلم میخواد و خوشحالم میکنه ... میدونه خیلی دوست دارم ... نمیدونم حسم درسته یا غلط ... اگه اینجوری نبود سعی نمیکرد جلو چیزائی که بهشون علاقه دارمو بگیره و نذاره انجامشون بدم و یا از داشتنشون لذت ببرم ... نمیدونم شایدم درک نمیکنه ... شایدم تا حالا تو این وادیا نبوده .   

  

نظرات 10 + ارسال نظر
سایه سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:42 http://didarema.persianblog.ir

بهار جان مبارکه عکساتون . خوب نمیشه که همیشه نظرات زوجها با هم موافق باشه گاهی هم اختلاف نظر پیش میاد مهم اینه که گاهی به خاطر هم گذشت کنیم البته دوطرفه و یواش یواش باید افکارو بهم نزدیک کرد . نگران نباش حل میشه و این دلیل بر این نیست که دوستت نداره . بلکه فقط به حساب ین بذار که دوستت داره و میخواد اونطوری که اون فکر میکنه درسته کار انجام بشه تا بهت آسیبی نرسه . باهاش صحبت کن و سعی کن از راه صحبت کردن اروم به خواسته هات برسی البته اگه خواسته هات منطقیه

مرسی عزیزم ...
خدا کنه ...
سایه جوون ممنون بابت راهنمائیای دوستانت ...

ساعی سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:55 http://doityourself.blogsky.com

چرا همه ی این حسها و حرف هایی که اینجا نوشتی و بهش نمیگی؟

قبلا گفتم دیگه نمیگم

سایه سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:33

خوب خواسته زیادی نیست به نظرم همسرت باید احترام بذاره به خواستت و حالا که خداروشکر مشکل مالی ندارین این کارو انجام بده ولی من حس میکنم از یه چیز دیگه ای میترسه اونم اینکه نکنه اونی که این کارو انجام میده مرد باشه با توجه به حساسیتهای همسرت میگم

چی بگم والا ... راستش بعد از کلی بحث ازم پرسید کی اینکارو انجام میده ؟؟؟ گفتم خانم و دیگه چیزی نگفت ... قبلا هم بهش گفته بودم خانمه ... یعنی یادش رفته ؟؟؟

فلفل بانو سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:33

یه ساله اول همینه همش سو تفاهم احساسی پیش میادولی بعدش به مرور جا میوفتی اینو به خدا میگم باور کن

خدا کنه فلفل جوون ... حس بدیه این حسی که من دیشب داشتم ...

فیروزه سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:53

حس های بد رو دور کن از خودت بهار جان ...
عط خوش بوئیه ... مبارکت باشه و به سلامتی و شادی استفاده کنی ازش ...
حالا عکس عروسی نمیزاری یعنی؟!

چشممممممممممممممم ... سعیمو میکنم دوست گلم
ممنون ... چیزی که فیروزه خانم خوش سلیقه بپسنده حتما عالیه دیگه

فیروزه سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:11

راست میگه بهار جان ... تمرین کن کمه بتونی نگاهش کنی ... ما خیلی تمرین کردیم ... شاید حدود ۵ سال ... الان دیگه یه جاهایی با نگاه با هم حرف می زنیم ...

تمرین خیلی سختیه خیلیییییییییییییییییییییییییییی

سایه سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:25

حالا این عکسارو چرا گذاشتی تو وبت . من عاشق قیافشم

میگم برات ... منم دوستش دارم :-)
فک نمیکردم دیگه کسی بیاد که ببیندشون واسه فیروزه گذاشته بودم

.ساینا!.. سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 17:03

مهم نیست بهار
فقط وقتی از چیزی ناراحتی به همسرت بگو
چه عکسهای خوشملی تو وبت میزاری

سعی میکنم ساینا جوون ...
با چشمای خوشملت میبینی ...

بهار نبض عشق چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 00:03

خوب پیش میاد مخصوصا که آدم از همسرش یه سری چیزها رو بیشتر انتظا رداره.

دقیقا بهاری ...

sepideh چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:26 http://lahzehayesepid.blogsky.com/


سلام بهاری جون، خوبی؟!

تولد 26 سالگی‌ام مبارک : دی

دیروز تولدم بود اما هیچکدومتون نیومدید به وبلاگم تولدمو تبریک بگید!

میدونستی من عاشق باقالی پولو هستم؟! همچنین هلو!

خیلی از سلایق و ذوقیاتمون مثل همه!!!

عزیزم ایشالا که همیشه خونه‌ات تمیز باشه و خوش و شاد باشی و چشمات نم نمی نباشه!

موفق باشی، به منم یه سری بزن [چشمک]

سلام عزیزم ... ممنونم خانمی خوبم خدارو شکر
وییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بخدا شرمنده نمیدونستم که
تولدت مباااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارک عزیزم ...
چه تفاهمی... چه جالب !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!۱
مرسی گلم
چشممممممممممممممممممممممممممممممممممم حتما میام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد