**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

کولر ... معده درد و همسر مهربون

یکشنبه تا رسیدیم همسایه بالائیمون پسرشو فرستاد که بگه کولرمون آب میده باز ... همسری رفت تو پشت بوم و کلی الافش شد تا درستش کرد ... کارتای عابر بانک همسری بازم کار نمیکنه بعد از درست کردن کولر رفت یه عالمه عابر بانک سر زد اما بی نتیجه برگشت ... آخه میخواستیم شارژ ساختمونو بدیم که عقب افتاده بود ... وقتی همسری اومد دوباره پسر همسایه اومد گفت عمو بازم کولرتون آب میده...تا همسری کولرو درست کنه و بره عابر بانکو برگرده٬منم لوبیا پلو رو پخته بودم ٬ پختن که نمیشه گفت فقط برنج آبکش کردم و دم گذاشتم خیلی راحت آخه مایش آماده بود ... بعدم همسری که اومد حسابی قلقلکش دادم تا سر حال بشه بچم ریسه میره از خنده و التماس میکنه که بسه دلم درد گرفت ولی من که ول کن نیستم مگه اینکه دلم براش بسوزه ... بعدم شام خوردیم ... فیلم دیدیمو خوابیدیم .  

دیروزم با همسری یه سر رفتیم تره بار تا گوجه بخریم و شام املت درست کنیم ... نتیجه خرید گوجه، هلو و گلابی شد ... نونم خریدیم رفتیم خونه ... ساعت8.5 بود همسری گفت نیم ساعت توپ بخوابیم سرحال شیم ... رفتیم تو تخت و فوری خوابمون برد ... یه دفعه بیدار شدم حس کردم خیلی خوابیدیم  ساعتو نگاه کردم باورم نمیشد ساعت 10دقیقه به 12 بود ... همسری رو بیدار کردم پاشو نماز قضا شد ... گفتم میخواستم امشب آشپزباشی ببینمااااااااااا ... معدم درد میکرد سه تا گوجه خرد کردم گذاشتم روگاز نمازو که خوندیم شامو آماده کردم و خوردیم ولی بعدش یه معده دردی گرفتم که نقش زمین شدم و همسری واسم قرص آوردو پشتمو ماساژداد تا خوب شدم رفت ظرفائی که نصفه شسته بودمم شست ... دست گلش درد نکنه .

  

نظرات 6 + ارسال نظر
سحر سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:25 http://www.spbk.persianblog.ir

وای این کولرتون هم معظلی شده

واقعااااااااااااااااا کشته مارو

فیروزه سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:33

سلام گل دختر ... خوبی؟ ...
چرا اینقدر کولرتون آب میده؟ مشکلش از چیه؟ درست کردش همسری؟! ...
منم یه وقتایی هی عزیز مهربون رو قلقلک میدم و ول کن هم نیستم ... یه جورایی مردم آزاریه ... مزه میده خب ...
یه شبایی که خسته نباشم و حوصله داشته باشم دو جور غذا درست می کنم ... اینجوری کارم برای روزای بعدی سبک تر میشه ... مثلا دیشب ماکارونی درست کردم برای نهار امروزمون و خورش قیمه درست کردم برای فرداش ... امروز که برم خونه فقط باید برنج دم کنم ...
زندگی کارمندیه و باید حسابی دقیق و روی برنامه کار انجام داد که وقت برای همه چی بمونه ...

سلام ... ممنون فیروزه جون ... کجائی پس؟؟؟
کفش سوراخ بود ... همسری درستش کرد با چسب آکواریم

فلفل بانو سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:01

الان بهتری خوشگلم؟

مرسی عزیزم ...
خوبم فلفلممممممممممممممممممممممممم

آلما سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:54

وایییییییییییییییییی
گفتی ظرف
من یه عالمه ظرف نشسته دارم

عیب نداره میشوری خوووووووووووووووب ... شایدم آقا احسان واست شسته باشه تا حالا

sepideh سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:44 http://lahzehayesepid.blogsky.com/


سلام بهاری جون

وای منم عین توام همش معده درد دارم به خصوص آخر شبا و صبحها ...

هیچوقت با لذت چیزی نمی‌تونم بخورم ...

امان از این معده‌درد لعنتی ...

حالا بهتری؟!

سلام سپیده جون
واااااااااااااااااای توام؟؟؟
خیلی بد دردیه خیلی دیشب دیگه میخواستم دولا راه برم اما سعی کردم با ظرفا خودمو مشغول کنم اما خوب همسری نذاشت اومدم دراز کشیدم بهتر شدم ...
میدونی سپیده جون ... فک میکردم معده دردم خوبه خوب شده ... اما در حسرت یه روز روزه ام ... ماه رمضون که میاد از حسرت میمیرم همشم احساس گناه میکنم ...

[ بدون نام ] چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:34

کجایی بهار خانمی، روزت مبارک

سلام عزیزم ... ممنونم گلم ... روز توام مبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد