**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

استراحت ... یه دلخوری

دیروز تا رسیدم خونه رفتم که یه کم استراحت کنم ... هم موبایلمو سایلنت کردم هم تلفنو از پریز کشیدم البته قبلش به همسری زنگ زدم و گفتم که نگران نشه ... چقدر لذتبخشه تو خونه آروم خودت بعد از یه روز سخت کاری و در اوج خستگی بری تو تخت و با خیال راحت استراحت کنی ...  اما چقدر ناراحت میشی که چند تا پشه کوچولو مزاحمت بشنو نزارن راحت بخوابی ... البته منم یه قرص تارومار گذاشتم تو دستگاه و حسابی از خجالتشون دراومدم ... درسته که بازم نشد درست و حسابی بخوابم اما همون یه ساعتم کلی سر حالم کرد ... اینقدر که به همسری زنگ زدم تا زودتر بیاد بریم خونه پدرشوهرینا آخه از چهارشنبه نرفته بودیم خونشون ... بعدم خودم یه کم به امور خانومانه رسیدم تا همسری اومد ... همسریم یه کم استراحت کرد و نمازشو که خوند آماده شدیم و رفتیم خونه پدر شوهری ... خواهر دومی و برادر همسری و جاریم اونجا بودن ... بعد از شام تا ساعت ۱۱.۵ اونجا بودیم بعدم اومدیم خونمون .    

دیشب مادر همسری میگفت جمعه خونه این؟؟؟ آخه خاله و عموی همسری میخوان بیان عید دیدنی !!! همسریم گفت هر وقت دوست دارن بیان فقط جمعه که نیست وسط هفته هم میتونن بیان ... راستش خیلی ناراحت شدم که با وجودی که میدونه من تو هفته بینهایت خسته میشم و واقعا بعضی روزا نای راه رفتن ندارم میگه وسط هفته هم میتونن بیان بعد به من میگه مثل خالت که شنبه اومد ... انتظارش تو مهمون از من مثل یه زن خونه داره ... خیلی دلم گرفت خیلی از اینکه اینجوری مقایسه کرد ... نمیگم فرق داره هر دو مهمونن ...برای منم واقعا فرق نداره اما دلیلی نداشت مقایسه کنه ... انگار ما غریبه ایم با هم که هر کاری من کردم اونم توقع کنه یا برعکس ... اونم چی ... وقتی میبینه اینهمه سختمه ... این دومین موردیه که مقایسه رو پیش کشیده و منو حسابی ناراحت کرده ...

نظرات 11 + ارسال نظر
عرفان از شیراز سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:21

سلام
خسته نباشید
نه دیگه نشد میوای الکی ناراحت کنی خودت را خانم
خوب انشب میاد ظرفارو میشوره اینجا هم حالا یه حرفی زده چه میشه؟
نگرانیت بی فایدس
موفق باشی

سحر سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:31 http://www.spbk.persianblog.ir

منم از مقایسه کردن خوشم نمیاد ولی به نظرم به روی خودت نیاری بهتره

اصلا کار قشنگی تو زندگی مشترک نیست آدم احساس میکنه طرف دوستش نداره ... نمیدونم این احساس منه

سپیده (باران عشق) سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:40 http://sepidehkh10.blogfa.com

خوب بهار جونم بشین دلیل ناراحتی ات رو به شوشو بگو تا تکرارش نکنه!
تازشم الان ۳ ماه از عید دیدنی میگذره چه وقته مهمون داریه!!!

گفتن فایده نداره سپیده ... یه سری حرفا نگفته بمونه بهتره ... دلخوری همسری رو بیشتر میکنه ... بهش میگم خیلی ناراحت میشه

من سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 http://www.minevisam123.blogfa.com/

ناراحتیهای کوچولو رو تا به ناراحتیهای بزرگ تبدیل نشدن با سیاستی که زندگیت می طلبه بهش بگو

تا حالا گفتم همه رو ... اما خانمی نتیجش جز دلخوری دو طرفه چیزی نبوده ... با وجود اینکه خیلیم زود متوجه میشه ناراحتم ... از سکوتم فوری متوجه میشه ... سوال پیچم میکنه ... مجبورم میکنه بگم ... دلیلم میاره ... میگه که منظوری نداشته اما خیلی ناراحت میشه که چرا اصلا این چیزا میاد تو ذهنم ... میگه منو نشناختی هنوز من اینطوری نیستم ...

مینا سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:43

با سلام عزیزم بهتره زندگیت و با مسائل خیلی کوچیک خراب کنی، من خودم با همین مسائل کوچیک همسرم را که خیلی دوستش دارم را از خودم رنجوندم و الان رابطه خوبی با خانواده اش ندارم. و دلم می خواد که زمان برگرده عقب و جور دیگه ای رفتار کنم . موفق باشی و بدان که اطاعت از همسر و خوشرفتاری زن در برابر اقوام همسر بهترین اخلاق زنان است.

من مهمون دوست دارم مینا جون و برام مهمون خانواده خودم باشه یا همسر فرقی نمیکنه ... خیلی دوست دارم خانوادش بیان خونمون خودشم میدونه ... من حرفم چیز دیگه ائیه ... از مقایسه ناراحت میشم همین ... حالا بیانم کلی خوشحال میشما ...

مینا سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 http://koodakaneha.blogsky.com

با سلام من تازه به وبت آشنا شدم و دوست دارم که باهم ارتباط بیشتری داشته باشیم موفق باشی.

خوش اومدی خانم ...

دخملی سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:09

خوب ببین بهار خانمی من می فهمم که از مقایسه همسریت ناراحت شدی خیلی ... کار قشنگی هم نیست مقایسه خوب اما واقعیته ! ببین برای منم سوال شد که چرا خاله خودت بیاد ایرادی نداره اما خاله همسریت نه ! ببین من کار همسریت رو اصلا تائید نمی کنم ها نه ... اما واقعا حالا یه بار که بیشتر نبود ... میدونم در طول هفته خسته ای خانمی اما قرار هم نبود هر شب یا هر هفته بیان که !
من کلا حرفم اینه که نباید زیاد سخت گرفت ... همین ... ببخشید که انقدر رک میگم اما حالابا یه شب اومدن اونا اتفاقی نمی اقتاد و تو تازه می تونستی بعد از اومدنشون از همسرت خواهش کنی که دیگه در طول هفته برنامه نذاره ... فک کنم این بیشتر جواب میده عزیزم ...

ببین دخملی ... خاله من و همسری فرقی نداره که ... تازه خاله من از شهرستان واسه کاری اومده بود و صبح راهی دیارشون بود وقتی نداشت ... تازه منم دعوتش نکرده بودم که ... همسری هم اینو میدونست ... اصلا موضوع مهمونه نیستا ... بیان قدمشون روی چشم میگم چرا همسری دعوت میکنه وسط هفته بیان وقتی اونا میگن جمعه میخوایم بیایم ... چرا اینکه من واسم واقعا سخته براش مهم نیست و اینطوری میگه ...

دخملی سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:28

ببین بهار جونم همه حرف من اینه که نباید سخت بگیری خیلی ... ببینم من اوایل انقدرررررررررررر برای هر چیز کوچیک و ریز و درشتی دعوا می کردم و ناراحتی می کردم که خدا می دونه و... بعد یهو با خودم فک کدرم دارم همه روزهای قشنگ زندگیم رو نابود می کنم به قیمت هیچ ! من حرفم اینه خانومی ...

آره از یه طرفم راست میگی ... ارزش نداره بحث پیش بکشی ... منم به همسری نگفتم که قصد گفتنشم ندارم ... اینجا نوشتم ببینم چقدر من درست میگمو بقیه باهام هم نظرن... ممنون که اومدی و نظرتو دادی چشم سعی میکنم به توصیت عمل کنم

.ساینا!.. سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:29

سلام عزیزم خودت رو نارحت نکن بهاری
بهتر وقتی از همسرت دلخوری بهش بگی اینجرو بهتره عزیزم هیچ وقت ناراحتیت رو تو دلت نزار خدا بهت قدرت حرف زدن دادن
سعی کن در مورد هر موضوعی حتی شادی ها و یا غمها و دلخوری های کوچیک با همدیگه حرف بزنین

سلام ساینا جوون
ممنون از راهنمائیت خانمی ... پس بهم حق دادی ناراحت بشم

سیندخت سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 16:29

خانومی من یه روشی رو از ابتدای ازدواجمون پیش کشیدم که خیلی موثر بود توی ارتقای رابطمون...و بهمون همیشه کمک میکنه و اونم اینه که هیچ کدوممون نمی ذاریم ناراحتی توی دلمون بمونه چونه رفته رفته بزرگ میشه و خیلی بد میشه...من اگه جای تو بودم به همسرم میگفتم ( البته با لحن فوق العاده مهربون در یه موقعیت خیلی خوب) ازت ناراحت شدم...اگه خاله ی من شنبه اومد من دعوتش نکردم و نگفتم شنبه می تونه بیاد که خودش اومد اما اینکه ما با توجه به ساعت کاریمون که خیلی اذیت کنندست خودمون به بقیه بگیم که وسط هفته هم می تونیم مهمون داشته باشیم خب خوب نیست...اگه خودشون بگن میان قدمشون روی چشم چون آدم نمی تونه در خونشو ببنده اما اینکه ما بگیم غیر از آخر هفته بیان خب برای همه این توقع به وجود میاد که هیچ وقت مشکلی نیست و برای من که خیلی خسته میشم سخته...
بعدشم...ناراحت نشو اوایل زندگی زیاد از این چیزا پیش میاد عزیزم...

به به تو نابغه ای سیندختی دقیقا حرف دلمو زدی اونم به بهترین شکل ... میگم پرینت بگیرم برم خونه بخونم که یه کلمه هم جابجا نشه که کل مطلب خراب میشه ... مرسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی سیندختییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی جون مرسی

سایه چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:38

ببخشید دیروز سرم خیلی شلوغ بود نرسیدم بیام پیشت و جواب کامنتتو بدم . راستش مقایسه کردن خانواده ها اشتباهه سعی کن این ذفتارشو از سرش بندازی . حالا ممکنه گاهی پیش بیاد که بعضی از فامیلای همسرت یا تو وسط هفته بیان اما دلیل نمیشه دفعه بعدی اون یکی هم بخواد به تلافی اون موقع همون کارو بکنه . قانعش کن که اگه روزهای تعطیل باشه هم پذیرایی بهتری میتونی بکنی هم خودتون از مهمونداری لذت میبرین

ممنون که اومدی سایه جوون ...
بخدا همینطوریه که میگی ... من مهمون دوست دارم وقتی میان ذوق میکنم اما از داخل هم حس میکنم داره استخونای بدنم تو هم میشکنه انگار کوه کندم ... یه وقتائی سرم گیج میره ...
اینه که وقتی مقایسه میکنه اینقدر ناراحت میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد