**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

**راز زیبای زندگی**

وإِن یَکادُالّذینَ کَفَروالَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّاسَمِعُواالذِّکرَویَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ ومَاهُوَ إِلاّذکرللعالمین

حموم کردن گلدونام

دیروز ساعت ۵ رفتیم یه کم خرید کردیم ... هویج ٬ خیار ٬ کاهو٬ زرشک ٬ طالبی( همسری هوس کرد تا دید انگار حاملس هر چی میبینه هوس میکنه ... طفلی همسری هر وقت یه چیزی واسه خودش میخواد بهش میگم مگه حامله ای هی هوس داری ) ٬ شلیل ( من هوس کردم ... حالا خودمو نمیگما ... ۲۴ ساعته هوس دارم ... چقدر گرون بود کیلوئی ۴۵۰۰... چه خبره واقعا؟؟؟ ) 

اومدیم خونه از خستگی افتادیم رو تخت همسر خوابش برد اما من نه ... بلند شدم رفتم تو آشپزخونه که هم شام بپزم هم خریدامونو جابجا کنم ... شام قرار بود زرشک پلو بارغ و سالاد درست کنم ... ظرفارو هم باید میشستم  ...  تا ساعت ۸ تو آشپزخونه وول میخوردم و کار میکردم و غذا رو آماده میکردم ...  

بعدم گلدونامو بردم تو حموم تا حموم کنن تا تمیز و خوشگل تر بشن ...وای جونم در اومد هی رفتم تو تراس ٬هی رفتم تو حموم تا گلدونا رو بیارم بعدم یکی یکی گذاشتمشون زیر دوش تا دوش بگیرن  ... همسری صدای دوشو شنید گفت: داری میری دوش بگیری؟؟؟ گفتم آره و دید بالباس رفتم تو تعجب کرد ... سرک کشید دید گلدونا تو حمومن ... گفت اینا اینجا چی کار میکنن؟؟؟ گفتم خوب میخوان دوش بگیرن ... خندش گرفت احتمالا تو دلش گفته این دختر باز دیوونه شده ... این چه کاریه ؟؟؟ 

خلاصه گلدونام خودشونو شستن و حسابی ماه شدن ... داشتم دیگه از حال میرفتما ... یکی از گلدونا همش پاش پره آب ... منه خول نمیدونم چی فکر کردم ؟؟؟ انگشتمو فرو کردم تو خاکش... دستم خورد به یه چیز نرم که تکون میخورد ...وااااااااااااااااااییییییییی ... یه جیغی کشیدم که همسری گفت چی شد؟؟؟؟؟ ... چشمتون روز بد نبینه ... دستم خورد به یه کرم گنده سیاه بد ترکیب ... ویییییییییی مردماااا ... انگار جون از تنم پر کشید ... یه لحظه یه جوری شدم از ترس که نگووووووو ... خوب سکته نکردم ... کرم لعنتیه زشت بد قواره ... کلی فشش دادم ...

همسری گفت انگار دیگه باید خاکشو عوض کنم و رفت از گلفروشی سر خیابونمون خاک و گلدون خرید اومد و خاک اون گلدونو عوض کرد ... کلی تو زحمت انداختمش عزیزمو  ... گفت پره کرم بود ... وااااااااااااااایییییییی خدا ...  

دوباره برگشتم تو آشپزخونه مرغائی که با فلفل دلمه ای ٬ سیر٬ پیاز٬ به و هویج گذاشته بودم بپزه رو سرخ کردم بعدم سیب زمینیارو ... سس مرغم آماده کردم ... آخر سرم برنجو زرشک و زعفرونو  ... سالاد کاهو هم که جای خود آخر سر آماده شد .  

بعد دوئیدم تو حموم و یه دوش گرفتم ...شامو ساعت ۱۰بو که خوردیم ... آشپز باشی رو دیدیم و جلوی تی وی خوابمون برد تا ساعت ۲ شب که بلند شدم دیدم بدن درد گرفتم رو زمین خوابیدم و همسری رو صدا کردم رفتیم تو تخت و ادامه خواب  ... 

عکس گلدونام تو حموم  

http://s1.picofile.com/khaterate-bahar89/DSC01052.JPG

نظرات 10 + ارسال نظر
سیندخت سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:44

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای کرم!!!! :((((
گلدونات شستی؟ حالا اینقدر آب خوردن طوریشون نشه دختر؟؟؟؟؟؟؟
به به کدبانویی دیگه!
دستت درد نکنه دوستم عجله ای نبودا...

آره خوبه خوب شستمشون ... نمیدونم خدا کنه خراب نشن

لطف داری خانم خانما ... اما یه پولی که از یکی دستم باشه انگار داره منو میخوره باید زودی بهش برسونم ...

آلما سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 14:16

واقعا لازمه هر چند وقت یه بار گلدونا رو ببری زیر دوش. اما سنگین نیستن؟ مال من خیلی سنگینن

آخه خیلی کثیف بودن با دستمال حریفشون نمیشدم ... دوتاشون یه کم سنگینه بقیشون کوچولوان حالا فردا عکسشونو میزارم ببینی

sepideh سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 14:16 http://lahzehayesepid.blogsky.com/



سلام بهار جونم، خوبی؟!

بابت عکسا مرسی، همشون رو دیروز دیدم و کیف کردم.

بهت تبریک میگم به خاطر این سلیقه‌ات ...

راستی جریان این کارته که سوزوندی چیه؟!

وای من اگه جای تو بودم سکته می‌کردم و هر موقع آدم یادش می‌افته احساس می‌کنه وجودشو گرفتن این موجودات وحشت‌زا ...

واییییییییییییییییییییییی

عجب کارایی می‌کنی دخترا، اخه آدم گلدونم می‌بره حموم؟!

باید یه دستمال نم برمی‌داشتی و برگهاشو با احساس و به آرومی تمیز می‌کردی، اخه گلا خیلی حساس و ظریفن، روحیه‌اشون شکننده‌اس ...
دیگه این کارو نکنیاااا، می‌ترسم پس فردا هم ببریشون استخر و جکوزی، بعدش هم ببریشون سینما : دی

چه کارایی می‌کنی بهاری شیطون ....

راستی منم عاشق توت‌فرنگی‌ام طعمش رو خیلی دوست‌ دارم ...

خوش باشی و خرم عزیز دلم ...

سلام عزیزم...
مرسی گلم ...
اگه ولخرجی کارتتو بزار زیر موبایلت تا بسوزه نتونی ازش هی خرج کنی...
آخه سپیده جون وقت ندارم خودم برم حموم چه جوری دو ساعت بشینم اونهمه برگو دستمال بزنم ؟؟؟
میگم بردن گلدونا به مهمونی گلای پارکم فکر بدی نیستا خوب گفتی حتما یه روزم میبرمشون پارک
بذاااااااااااااااااااااااااار
بعدم اگه دوشو کم باز کنی هیچیشون نمیشه .... وای دلم شور زد نکنه چیزیشون شده باشه؟؟؟
خدا نکنه
مرسی دوست گلم ...شمام همینطور عزیزممممم

سپیده (باران عشق) سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 15:01

سلام بهار جونم
خوبی؟
می بینم که مشغول بودی گلم
آدم که هوس نوبرانه می کنه باید پولش رو هم اخ کنی!

سلام مرسی عزیزم
آره دیگه

بهار نبض عشق سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 16:54 http://www.nabze-eshgh.persianblog.ir

جدی گلدوناروشستی؟
خسته نباشی عزیزم.من دیشب یادم رفت آشپزباشی ببینم

گلدونام فقط دوش گرفتن بهار لیف نزدن که ...
مرسی عزیزم ... تو هم خسته نباشی دوستم
تکراشو ببین اگه میتونی ... قشنگ بود

بهارنارنج و یاس رازقی سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 20:31 http://formyramin.blogsky.com

بهار گلم چقدر خوبه که اینقدر با جزئیات خاطراتتو تعریف میکنی. هم برای ما خوندنیه و هم برای خودت موندگار. عزیزم بابت لینکی که برام گذاشتی یه دنیاممنونتم. جزئیاتی در وسایلت دیدم که خودم اصلا حواسم به تهیه اشون نبوده. دلم میخواد جهیزیه ام چنان کامل باشه که وقتی رفتم خونه ی خودم تازه نخوام برم خرید و روزهای اول زندگیم از بعضی زیبایی ها محروم بمونم. جالب اینه که توی بعضی وسایل سلیقه هامون خیلی مشابه بود. تو بلاگ اصلیم لینکت کردم.

مرسی عزیزم ... لطف داری

فلفل بانو چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:23

بدو بیا تولد دعوتی

چشمممممممممممممممممممممممممممم حتما

.ساینا!.. چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 17:28

بهار تو خیلی شبها کار داری
چرا گاهی نمیشینی کنار همسرت باهم تی وی ببینین روزنامه ورق بزنین حرف بزنین

خسته میشیییییییییی

چرا؟لازم نیست حتما شام زرشک پلو باشه اونم با سالاد و...

جدی میگم اینجور کارها رو بزار واسه تعطیلی ها
یا وقتی کار دیگه ای نداری
من میخواستم لوبیا پلو. درست کنم دیدم یه عالمه ظرف دارم بشورم

رفتم ظرفها رو شستم ضمن اون چای هم دم کردم شام هم سوسیس سرخ کردم

نیم ساعت تو اشپزخونه بودم: امدم بیرون سوسیس ها رو خوردیم بعد هم چای اوردم و نشستم کنار همسری اون تی وی میدید من مجله ورق میزدم

ببین شام خورده بودیم هرچند حاضری بود اما خورده شد چای حاضر بود ظرفها شسته بودن منم کنار همسرم بودم
فردا که دیگه ظرف و کار اضاف نبود لوبیا پلو درست کردم سالاد

تو خیلی خودت خسته میکنی به خودت برس دختر

آره ساینا جوون راست میگی نمیدونم چرا اینجوریم ... خودمم خیلی عذاب میکشم که چرا کنار همسری نیستم اما خولم دیگه ... باید یه تغییر رویه بدم ... اینجوری نمیشه ...
دیشب همسری میگفت خیلی خسته میشی دیگه نرو سر کار

بهارنارنج و یاس رازقی چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 17:50 http://formyramin.blogsky.com

خوشحالم زندگیتون اینقدر آروم و قشنگه... برا منم دعا کن زودتر روزهای شما رو تجربه کنم...

مرسی عزیزم ... ایشالا میرسی به این روزا

مارال یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 19:20 http://www.nedamat.blogfa.com

سلام دوست عزیز...خیلی خاطره ی جالبی بود&گلدونات هم خیلی زیبا بودن....امیدوارم همیشه خوشبخت و خوشحال باشی مهربون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد